1 ناز جنگآمیز جانان برنتابد هر دلی ساز وصل و سوز هجران برنتابد هر دلی
2 دل که جوئی هم بلا پرورد جانان جوی از آنک عافیت در عشق جانان برنتابد هر دلی
3 نازنین مگذار دل را کز سر پروانگی ناز مشعلدار سلطان برنتابد هر دلی
4 عشق از اول بیدق سودا فرو کردن خوش است شه رخ غم در پی آن برنتابد هر دلی
1 گویم همه دل منی و جانی مانم به تو و به من نمانی
2 آن سایه منم که خاک خاکم وان نور تویی که جان جانی
3 من خاک توام به جای اینم تو جان منی به جای آنی
4 گفتم چه شود که من شوم تو گفتا که تو من شو ار توانی
1 از بوالعجبی هردم رنگ دگر آمیزی عیسی نهای و روزی صد رنگ برآمیزی
2 ده رنگ دلی داری با هر که فراز آئی یکرنگ شوی حالی چون آب و درآمیزی
3 هردم جگرم سوزی گر زلف به کار آری نه مشک خلل گیرد چون با جگر آمیزی
4 صد زهر بیامیزی و در کام دلم ریزی چون نوش کنم زهر ز آن صعبتر آمیزی
1 چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
2 عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
3 مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی
4 دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی
1 باز از نوای دلبری سازی دگرگون میزنی دیر است تا در پردهای از پرده بیرون میزنی
2 تا مهره وامالیدهای کژ باختن بگزیدهای نقشی که در کف دیدهای نه کم نه افزون میزنی
3 آه از دل پر خون من زین درد روز افزون من هر شب برای خون من رای شبیخون میزنی
4 خاقانی از چشم و زبان شد پیش تو گوهرفشان تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون میزنی
1 گر زیر زلف بند او باد صبا جا یافتی صد یوسف گم گشته را در هر خمی وا یافتی
2 گر تن مقیمستی برش بیپرده دیدی پیکرش در آتش جان پرورش باد مسیحا یافتی
3 گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی
4 گر شانه در زلف آردی از شانه دلها باردی ور آینه برداردی آئینه جانها یافتی
1 زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی
2 چشم کمانکش او ترکی است یاسج افکن چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی
3 در وعده خورد خونم پس داد وعدهٔ کژ زان خون که نیست چندین، چندان چه خواست گوئی
4 چون بلبلم بر آتش نعره زنان و سوزان کز زیره آب دادن جانان چه خواست گوئی
1 اذا ما الطیر غنت فیالصباح اجب داعی معاطاة الملاح
2 هوا پر خندهٔ شیرین صبح است بیار آن گریهٔ تلخ صراحی
3 ارق فضلاتها فالارض عطلی تحلیها بوشی او وشاح
4 قبای صبح را مشکین زره زن به موی زلف ترکان سلاحی
1 دلم خاک تو شد گو باش من خون میخورم باری ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری
2 مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل تو نو نو کعبتین میزن که من در ششدرم باری
3 گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم سپاس زندگانی نیست بیتو بر سرم باری
4 مرا گر خال گندمگونت جوجو میکند گو کن من آن جو سنگ خالت را به صد جان میخرم باری
1 ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی
2 ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی
3 لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی یزدادلها صبغ فی احمرها القانی
4 مجلس ز پریرویان چون بزم سلیمانی باغنهٔ داودی مرغان خوش الحانی