1 ما از عراق جان غم آلود میبریم وز آتش جگر دل پردود میبریم
2 در گریهٔ وداع تذروان کبک لب طاووسوار پای گلآلود میبریم
3 شبها ز بس که سوزش تبها همی کشیم لبها کبود و آبله فرسود میبریم
4 داریم درد فرقت یاران گمان مبر کاندوه بود یا غم نابود میبریم
1 بر دیده ره خیال بستی در سینه به جای جان نشستی
2 وز غیرت آنکه دم برآرم در کام دلم نفس شکستی
3 مرهم به قیامت است آن را کامروز به تیر غمزه خستی
4 تا خون نگشادم از رگ جان تبهای نیاز من نبستی
1 درد دل گویم از نهان بشنو راز، بیزحمت زبان بشنو
2 جوش دریای غصه باور کن موج خون بنگر و فغان بشنو
3 بر کنار دو جوی دیدهٔ من بانگ دولاب آسمان بشنو
4 لرزهٔ برق در سحاب دل است نالهٔ رعد ز امتحان بشنو
1 گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام
2 مهرهٔ افعی است آن لب زهر افعی باک نیست ای گوزن آسا نه من زنده به تریاک توام
3 گفت هجرت تلخ وانگه خوشدلی آن من است من به داغ این حدیث از خوی بیباک توام
4 بس که سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید چون شکوفه نشکفم کز سرو چالاک توام
1 ما دل به دست مهر تو زان باز دادهایم کاندر طریق عشق تو گرم اوفتادهایم
2 ما رطلهای درد تو زان در کشیدهایم کز رمزهای درد تو سری گشادهایم
3 گفتی که دل بداده و فارغ نشستهای اینک برای دادن جان ایستادهایم
4 ما آستین ناز تو از دست کی دهیم چون دامن نیاز به دست تو دادهایم
1 درا تا سیل بنشانم ز دیده گهر در پایت افشانم ز دیده
2 بیا از گرد ره در دیده بنشین که گرد راه بنشانم ز دیده
3 مگر دان سر ز من تا خون چشمم سوی دل باز گردانم ز دیده
4 چنان بر دیده بندم نقش رویت که نقش خلد برخوانم ز دیده
1 از روی تو فروزد شمع سرای عیسی وز عارض تو خیزد نور شب تجلی
2 ای صید دام حسنت شیران روز میدان وی مست جام عشقت مردان راه معنی
3 آتش پرست رویت جان هزار زردشت بستهٔ صلیب زلفت عقل هزار عیسی
4 رضوان به روی تو دید این تیره خاکدان را گفت اینت خوب جائی، خوشتر ز خلد ماوی
1 چه کردم کاستین بر من فشاندی مرا کشتی و پس دامن فشاندی
2 جفا پل بود، بر عاشق شکستی وفا گل بود، بر دشمن فشاندی
3 چو خورشید آمدی بر روزن دل برفتی خاک بر روزن فشاندی
4 لبالب جام با دو نان کشید پیاپی جرعهها بر من فشاندی
1 بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی
2 زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد ساقی برات ما ران بر عالم خرابی
3 گفتی من آفتابم بر رخنه بیش تابم بس رخنه کردیم دل، در دل چرا نتابی
4 از افتاب دیدی بر خاک بوسه دادن کو بوسه کآخر ار من خاک تو آفتابی
1 دشوار عشق بر دلم آسان نمیکنی درد مرا به بوسی درمان نمیکنی
2 بسیار گفتمت که زیان دلم مخواه گفتن چه سود با تو که فرمان نمیکنی
3 هجر توام ز خون جگر طعمه میدهد گر تو به خوان وصلش مهمان نمیکنی
4 با تو حدیث بوسه همان به که کم کنم کالا حدیث زر فراوان نمیکنی