1 منعما شکرهای انعامت بزبان قلم نیاید راست
2 دوش در انتظار وعدۀ تو یک دم باشد زنیست تا هست
3 هر کرا لقمه در گلو گیرد در کارش کن که بی گناهست
1 مرا دوستی گفت قانع شو، ایرا که همواره غمگین بود مرد طامع
2 قناعت نکو باشد آری و لیکن هم آخر بچیزی توان بود قانع
1 آنچنان گشتهای نهان پس ریش کز تو جز چشم هیچ چشم ندید
2 به جز از ریش مرد ریک تو کس سپر گاو راز پشم ندید
1 ای بزرگی که همت تو شکست بر دل و پشت چرخ دون آورد
2 قدر از راستی انصافت سقف افلاک راستون آورد
3 هرکه آورد رو بخصمی تو دانک از دولت حرون آورد
4 و انک سودای همسری تو پخت حاصل کار سرنگون آورد
1 شگرف برگ نها دست دررزان انگور در خزانه گشادست بر خزان انگور
2 نگر نگر که ز یک دانه ها هزاران شاخ ز سوی ساحل بحرین کاروان انگور
3 بدر لؤلوی خوشاب پیش تخت عریش چو تاج سلطنت فرق خسروان انگور(؟)
4 یکی عقیق، دگر کهر با ، دگر یاقوت گرفت نسخت از گنج شایگان انگور
1 مفتی دین مروت ای که فلک را آرزو آید که در رکاب تو پوید
2 دست صبا هر سپیده دم ببهاران چهرۀ گل را بآب لطف تو شوید
3 فتوی آورده ام بحضرت عالی کز تو همه کس جواب فتوی جوید
4 گر زدعاگو کسی بپرسد و گوید حاصل تو زین سفرچه بود چه گوید؟
1 زهی سپهر محلی که دون رتبت توست هرآنچه عقل زاقسام آفرین داند
2 تویی که شخص هنر از طوارق حدثان حریم جاه ترامعقلی حصین داند
3 بدان نشاط فلک گرد خویش میگردد که خویشتن را با قدر تو قرین داند
4 بآفتاب و سحابش چه التفات بود کسی که راه بدان دست و آستین داند
1 هر کرا قربت تو بیشترست دانک او از همه درویشترست
2 وانک او دورترست از برتو بعنایت ز همه پیشترست
3 دست چپ گرچه بدل نزدیکست قوت راست ازو بیشترست
1 نیست معلونه مگر این شجره که بجز غصه ندارد ثمره
2 قربت این شجره هست مرا همچو بر آدم قرب شجره
1 هیچ صحبت مباد با عامت که چو خود مختصر کند نامت
2 صحبت عام در بهشت ، آباد مرگ بهتر ، که مرگ عامی باد