1 یا رب تو آگهی که درین اندر سال عمر روزی بکام من نگذشتست روزگار
2 از گونه گونه محنت و رنج آن کشیده ام در مدت حیات که بیش آید از شمار
3 وینک رسید مرگ بنزدیک و لامحال بریکدیگر زند زهمه گونه کار و بار
4 دنیی چنین گذشت که دانی و آخرت ترسم کزین بتر گذرد صدهزاربار
1 مفتی ملت انعام و کرم اندرین حال چه می فرماید؟
2 در حق شخصی درمانده چنان که برو خلق همی بخشاید
3 خفته بیمار بکنجی اندر وندر باد همی پیماید
4 خرج بیماری ناچار بود و آنگهش خانه عمارت باید
1 خیز تا زار و گریه برگیریم خوش بگرییم و یه در گیریم
2 نوحه های جگر خراسش کنیم چون بپایان رسد ز سرگیریم
3 سرتابوت خواجه بازکنیم کفن از روی وی بدر گیریم
4 وز جفایی که دوش رفت برو حال پرسیم و گریه برگیریم
1 ای ز وصف مکارمت قاصر هر فصیحی و مدحتآرایی
2 تویی آنکس که در دیاکرم چشم عقلت ندید همتایی
1 گشاده در مه مهراز رخان نقاب انگور نموده عقد پراز لؤلؤ خوشاب انگور
2 فراز دیدۀ مخمور خوب می بندد زشعرم مسکی و مخمری دو صد نقاب انگور
3 ............................................. طلوع داد چو گردون تیر تاب انگور
4 سر نشاط جوانی مگر همی دارد که جعد خوشه کند هرمهی رباب انگور
1 بس پراکنده و پریشانم ره فراکار خود نمی دانیم
2 هیچ جرمی نکرده محبوسیم بی اوامی اسیر زندانیم
3 همجو خفاش روزکور همه دشمن آفتاب رخشانیم
4 چون ستاره بشب برون آئیم برخود از تیغ مهر ارزانیم
1 هر خردمند که او را درم و سیم بود خویشتن خوش بخورد یا نه ، نگاهش دارد
2 بدگر کس ندهد برطمع سود که او می خورد فارغ و این خیره قفا میخارد
3 عمر از آن در طرب و ناز گذارد نرگس که زرو سیم خود از چشم فرو نگذارد
1 هرچه آن از مراسم سخن است روزگارش گذاشتست بمن
2 زان چه حاصل ، چو روزگار دمی نگذارد همی مرا بسخن
1 ز خط عارض ترکان لشکر مرا این فایده تا جاودان بس
2 که خط از عارض ترکان لشکر ز شرمش برنیارد سر ازین پس
1 زمن کدام کریم حلال زاده بود که یک دو بیتک باصدر محترم گوید
2 که خادم ارچه ار آنجا که نیک ذاتی اوست بدنسبت شعر افحش و هرزه کم گوید
3 ولی ز روی مکافات طبع هم گه گاه که حاجت اوفتدش هجو نیز هم گوید
4 نه جرم باشد اهمال جانب آنکس را که مدح و ذم جهان از سر قلم گوید