1 ای سرا پرده بر فلک برده عصمت از جوهر ملک برده
2 رایت مهر هرکجا رفته با خود از رای تو یزک برده
3 نقّد دعوی حقّ و باطل را شرع از مسندت محک برده
4 منهی فکرت تو نخست غیب سوی علم تو یک بیک برده
1 تادر دشت هست و جو باره نیست از کوشش و کشش چاره
2 ای خداوند هفت سیّاره پادشاهی فرست خونخواره
3 تا در دشت را چو دشت کند جوی خون راند او ز جو باره
4 عدد هر دوشان بیفزاید هر یکی را کند بصد پاره
1 ای در دعای جان تو اجرام یک زبان وی در هوای مهر تو خورشید یک دله
2 در ظلمت حوادث عقل از برای خلق افروخته ز رای تو صد گونه مشعله
3 از کوی آرزو بدر خانۀ کرم کلکت کشیده باشد از انعام سلسله
4 رای تو و سپهر بهم شمع و شمعدان دست نیاز و حلقۀ تو گوی و انگله
1 فرستادم بخدمت کاردی خوب که ارزد گوهر او هر چه خواهی
2 ببین بر دسته تیغش ، گر ندیدی زبان مار در دندان ماهی
1 کریم عرصۀ عالم جهان لطف و کرم زهی خجل ز سخایت روان حاتم طی
2 خلاف رای تو بیرون کشد به دست فنا ز پشت مهرۀ چرخ ستیزه رو رگ و پی
3 خمیر مایۀ قهر تو من علیها فان جواز نامۀ لطف تو کلّ شیء حی
4 نفاذ امر تو و انقیاد چرخ چنان که در نگنجد مابینشان تراخی کی
1 ای کریمی که در آفاق جهان نیست چون صیت تو عالم گردی
2 بحر با همّت تو بسته کفی صبح با خاطر تو دم سردی
3 طرفه دردیست فراقت الحق که دهد یاوری هر دردی
4 پای مردیم طمع بود ز صبر خود کسی دید چنان نامردی
1 گر خواجه ز بهر ما بدی گفت ما چهره ز غم نمی خراشیم
2 ما جز که ثنای او نگوئیم تا هر دو دروغ گفته باشیم
1 ای همه سروران روی زمین بر خطت سر نهاده چون خامه
2 گر نیایم به خدمتت پس ازین تا نگویی که گشت خود کامه
3 کز پی آنکه دی به صفّة تو گرم کردم به شعر انگامه
4 شرم دارم که باز می آیم با چنان شعر دهم درین جامه
1 نسیم باد صبا هیچ عزم آن داری که این تکاسل طبعیّ خویش بگذاری
2 به پای تو چودو گامست طول و عرض جهان به گاه قطع مسافت ز تیز رفتاری
3 توقّعی ز تو دارم ز روی همنفسی اگر به ثقل نداری و رنج نشماری
4 تجشّمی کن و یکدم بکارها پرداز ناتوانی اگر چه مزاج ها داری
1 آن ریش فلان مزد قانی ریشیست عظیم باستانی
2 بسیار، چو حادثات گیتی نا خوش، چو بلای ناگهانی
3 در هم ، چو دلش ز تنگ عیشی محکم،چو کفش ز سوزیانی
4 انبومو گران و زشت و ناخوش مانندۀ ابر مهرگانی