1 ز ابر چون برف سیم باریدی گر بدی چون دل تو دریایی
2 باشد اومید با کفت گستاخ هر زمان می کند تمنّایی
3 باز چرخ خرف دگر باره با من از سر گرفت ایذایی
4 ناگهان در میان فصل ربیع برفی آغاز کرد و سرمایی
1 بنامیزد چنان فرّخ لقایی که گویی سایۀ پرّ همایی
2 چو بگشایی زبان لبها ببندی چو در بندگی قبا گیتی گشایی
3 بشمشیر تو نصرت را تفاخر ببازار تو معنی را روایی
4 کمربند دو پیگر بگسلانی اگر با آسمان زور آزمایی
1 شهاب دین که زبانم پر از مدایح تست زهی که هست ز تو جان فضل را شادی
2 به دست عقل زبان خیال دربستی به نوک کلک در سرّ غیب بگشادی
3 گشاده گشت بیک ره طلسمهای علوم چو تو طلایۀ فکرت بدو فرستادی
4 مرا که اهل سخن بندگی کنند به طلوع بجای خود بود ار باشد از تو آزادی
1 ایا حرّی که دستت گاه بخشش چو ابر بهمنست از سیم پاشی
2 شکاری کرده ام امروز زیبا چنان کز سیم سروی بر تراشی
3 ولیک از شرم رویم می نماید از آن تارک که خود دانی تحاشی
4 گرم تو یک صراحی می فرستی ز روی دوستی و خواجه تاشی
1 دیدۀ عقل راه دان بگشای به ثنای خدا دهان بگشای
2 نفسی از سر حضور بزن نافۀ مشک رایگان بگشای
3 چه گشاید ز ذکر هر چه جزوست؟ ذکر او کن زبان بدان بگشای
4 سفر راه قدس خواهی کرد بند قالب ز پای جان بگشای
1 صاحب عادل شهاب ملک و دین ای درونت مهبط روح الامین
2 تابرآوردی سر از جیب سخا بحر می دزدد کف اندر آستین
3 بر امید آن که تا بخشی مرا جبّه و دستار واسب و طوق و زین
4 تحفه یی آورده ام نزدیک تو کاندر آن حیران شود نقّاش چین
1 خواجه مختص ز بس که مختصرست چشم بیننده غافل آمد از و
2 از دو گز جامه کسوتی ببرید یک گز و نیم فاضل آمد ازو
3 مختصر را چو مختصر کردند مختص الملک حاصل آمد ازو
1 ای صاحبی که گر بمثل رای باشدت بر بام قدر خود زفلک نردبان کنی
2 هردم گشاد نامۀ صبح از برقبا گردون برآورد که تو بر وی نشان کنی
3 می نازد از تو جان بزرگیّ و بر حقست از بس که لطف و مکرمت بیکران کنی
4 هر کو دهان بمدح تو چون حلقه باز کرد حالی چو گوشوارش در دردهان کنی
1 ای صفات کرمت روحانی وی تو در ملک نظام ثانی
2 هر کجا حضرت تو، آسایش هر کجا دولت تو، آسانی
3 همه زرهای جهان را نقشست سکّۀ جود تو بر پیشانی
4 سر کلک تو همی برباید گوی حکم از فلک چوگانی
1 جهان فضل و فضایل امام ربّانی که قایمست بتو قوّت مسلمانی
2 شهاب چرخ شریعت که گشت خاکستر ز تاب نور ضمیرت نفوس شیطانی
3 برای تحفۀ جان می برند دست بدست جواهر سخنت سالکان روحانی
4 چو در معالم قدست مسرح نظرت کی التفات نمایی به عالم فانی؟