1 ای خبر داری که شوخان جهان عاجزند از دیدۀ بی شرم تو
2 گر چه سختم در غلط می افکند پرسش کرم و حدیث نرم تو
3 هیچ آزرم منت در طبع نیست من غلام طبع بی ازرم تو
4 اینچنین سرد از چه معنی می شود؟ آن تکلّفهای گرما گرم تو
1 ز من بشنو حدیث بخل خواجه که نتوان خوبتر زین وصف کردن
2 اگر روزی مصافی آیدش پیش نهد حالی به زخم تیغ گردن
3 نیندازد به دشمن تیر از بخل ولی توفیر داند تیغ خوردن
1 ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه
2 زآنکه تو مشهور آفاقی بنان دادن چو صبح سر بدر گاهت نهادست آسمان گرسنه
3 سیل انعام تو هردم دروثاق سایلان آنچنان افتد که آتش در روان گرسنه
4 شکل اخلاق حسودت گر کنم بر روی نان بوی آن از نان بگرداند عنان گرسنه
1 نگشته هیچ مرادی مرا ز تو حاصل دریغ در سر کار تو رفت هر دو جهان
2 چنان که سعی من از خدمت تو ضایع شد خدای سعی تو ضایع کناد در دو جهان
1 ای ز تو کار همه کس بر مراد تا کی آخر کار ما باشد چنین ؟
2 خود روا داری تو از روی کرم کین دعا گو بی نوا باشد چنین
3 من نگویم هیچ و تو باشی خموش کار ما پس دایما باشد چنین
4 چون نباشد روی دخلی وانگهم خرج خلقی در قفا باشد چنین
1 زهی شکوه تو از روی ملک رنگ زدای ضمیر تو بهمه کار خیر راهنمای
2 تویی که هست ترا آفتاب در سایه تویی که هست ترا روزگار دست گرای
3 هوای دولت تو دوست ساز دشمن سوز زبان خامۀ تو نقش بند طبع گشای
4 ز دولت تو همه کارها نظام گرفت به چشک لطف در احوال من نظر فرمای
1 مرا سیّ و دو خدمتکار بودند همه یک خانه و یک روی و یک رای
2 و شاقانی چو مروارید خوشاب سمن دیدار و خندان و شکر خای
3 همه سر تیز و سخت و چست و چالاک همه پاکیزه روی و چهره آرای
4 یکایک از بن دندان بکارم زده صف در صف و استاره بر پای
1 دوستی دارم چون ناخن گیر بس منافق صفت و دشمن روی
2 هم قطعیت فکن و هم دو زبان هم بکون در هل و هم آهن روی
1 گشت یکباره حضرت خواجه مجمع ناکسان و بی هنران
2 روز بازار فضل بود و شدست جای بازاریان و برزگران
3 خیمۀ او مگر ز پاردمست که درو حاضرند کون خزان
4 نی غلط می کنم که حضرت او با خطر شد ز جمع بی خطران
1 مخدوم کمال ملّت و دین ای رای تو سوی نیک رایی
2 کار قلم تو نقشبندی رسم کرمت گره گشایی
3 بر رغم زمانه لطف طبعت بر دست گرفته جان فزایی
4 خطّ تو چو زلف ماه رویان انداخته دام دلربایی