1 جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
2 ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت مربّی آنچنان پیری، سزد چونین را
3 زقحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب که الّا در ثنای تو ، ندیدم تر زبانی را
4 چو کلک نقشبند تو ، بصنعت دست بگشاید تو پنداری نهفتستی بلب در جان مانی را
1 دی چو بشنیدم که کرد از ناگهان اسبت خطا شد دل من کوفته چون پهلویت زین ماجرا
2 از طریق سرزنش با اسب گفتم کز خری خواجه را از خود جدا کردی، خطا کردی چرا؟
3 اسب گفتا من برو از مادر او وز پدر مهربان تر نیستم آخر چه می گویی مرا؟
4 نه ز پشت انداخت او را در بترجایی پدر نه بگاه حمل مادر کرد بروی هم خطا
1 ای که بر خدمت تو کردم وقف هم نهان خود و هم پیدا را
2 چرخ را یک حرکت در همه عمر بر خلاف تو نباشد یارا
3 نیست معلوم همانا بر وجه حال من خاطر مولانا را
4 چشم دارم که کنی گوش کرم سوی خادم شرف اصغا را
1 ایا صدری که شد پیش ضمیرت همه اسرار گردون آشکارا
2 به خدمت چند بار آمد دعاگو به عزم آن که بستاید شما را
3 کشیده از برای عرض در سلک دعا و خدمت و مدح و ثنا را
4 مرا نگذاشت دربان تو با آنک فراوان کردمش لطف و مدارا
1 فنون لطف خداوند صدر مجدالملک نداده هیچ بهایی غلام کرد مرا
2 شدم ز خامة بیمار او خجل که هنوز مرا ز دور ندیده قیام کرد مرا
3 نداده خم چو صراحی بخدمتش کردن دهان ز خنده لبالب چو جام کرد مرا
4 چه جادویست سر کلک او؟ که عاشق خویش چنین بواسطۀ یک کلام کرد مرا
1 ای به حکم تو اقتدا کرده تیغ خورشید در نفاذ و مضا
2 چرخ را در مقام حشمت تو باز مانده ز کار هفت اعضا
3 در شب حادثات خاطر تو همچو صبح است با یدبیضا
4 مهر تو در دل هنرمندان همچنان تشنگیست در رمضا
1 ای بتدبیر اختیار ملوک وی بتحقیق قدوۀ علما
2 صدر احرار فخر ملّت و دین کز کف تست آز در نعما
3 ای بدولت سرای قدر تو در زحل و زهره از عبید و اما
4 ماه بر درگهت هلال ابروی تیر در حضرت تو از ندما
1 عنایتهای خواجه در حق من فراوان نقل می کردند امّا
2 ندیدم زان عنایت هیچ تاثیر که ظاهر گشت در نیک و بدما
3 مگر در اعتقاد این بزرگان یکی بودست خود اسم و مسمّا
1 خطی بنوشته بودی بهر من پار کزان شد کار عیش من مهنّا
2 کرم فرمای و دیگر بار بنویس که نیکوتر بود خط مثنّا
1 ای به یاد خلق تو در بزم چرخ زهره نوشیده فراوان جامها
2 ساعد کلک تو از چاه دوات می برآرد آرزو را کامها
3 داده بر دست سعادت هر زمان سعد اکبر سوی تو پیغامها
4 هست احسان تو از انواع لطف بر ره دلها نهاده دامها