1 خصم که ز پس نیزه خورد روز وغا اندیشۀ خصمان چنان نیست مرا
2 خود در قران که جای خوفست ورجا نه« لاتخفست» پیش خصمان بغا؟
1 گه زلف بنفشه برکند باد صبا گه ساغر لاله بشکند باد صبا
2 گه لرزه بر آب افگند باد صبا و آنگه چه دم لطف زند باد صبا
1 جایی که در بقا فرازست آنجا رمح تو ز لاف سرفرازست آنجا
2 و آنجا که جواب مشکلی باید داد شمشیر ترا زبان درازست آنجا
1 جایی که نشان بی نشانست آنجا انگشت خیال بر دهانست آنجا
2 از غمزه خدنگ در کمانست آنجا زنهار مرو که بیم جانست آنجا
1 در دست منت همیشه دامن بادا وانجا که ترا پای سر من بادا
2 برگم نبود کسی ترا دارد دوست ای دوست همه جهانت دشمن بادا
1 شمعم که زمن هست اثر غم پیدا شد سوز دلم زچشم پر نم پیدا
2 زآن نیست مرا سوز زماتم پیدا کم گریه و خنده نیست از هم پیدا
1 گر بگشایم ز غصّه امشب لب را بر چرخ بسوزم از نفس کوکب را
2 ای صبح بیا تو نیز جانی می کن باشد که بهم روز کنیم این شب را
1 روز آمد و بردوختم از دم لب را پرداخته کردم از روان قالب را
2 اکنون که مرا زنده همی دارد شب شاید که چو شمع زنده دارم شب را
1 بی یار، کسی که یار نداشت ترا و آسوده دلی که خیره بگذاشت ترا
2 از بی آبی بساغر می مانی کافتادۀ تست هرکه برداشت ترا
1 شادی خوانم بنام غمهای ترا دادم لقب انصاف ستمهای ترا
2 رفتی تو و برمن دگری بگزیدی الحق چه توان گفت کرمهای ترا؟