1 بسکه شد لبریز مهر مصطفی اعضای من همچو گلبن غرق گل گردید سرتا پای من
2 ای بهارستان دین از سجدهٔ درگاه تست هشت جنت داغدار رشک هفت اعضای من
3 یاد خاک مرقدت تا سجده گاه دل شده هست نور جبههٔ صبح از شب یلدای من
4 گرد راهت توتیای چشم اهل بینش است نقش نعلین تو باشد دیدهٔ بینای من
1 در فصل دی شده است به زور سنان برف روی زمین مسخر صاحبقران برف
2 چون اخگری که در تل خاکستری بود مهر منیر گم شده اندر میان برف
3 بارد بدان مثابه که گویی مگر توان بر بام چرخ بر شدن از ریسمان برف
4 آتش به اضطراب فتد در نهاد سنگ خارا شکاف آمده از بس سنان برف
1 نوبهار دردم و داغت گل سودای من صد چو مجنونند پی گم کردهٔ صحرای من
2 چاک شد دامان صحرا از خراش ناله ام من کجا و درد هجر او کجا ای وای من
3 لالهٔ خونین دل دشت جنونم بی رخت داغدار هجر باش دهر یک از اعضای من
4 بسکه محو یاد رخسار توام گردیده است حلقهٔ دام خیالت چشم حیرت زای من
1 ای فدای مرقد پاک تو سر تا پای من یا علی مولای من مولای من مولای من
2 مظهر گل فاتح خیبر امیرالمؤمنین بندگی قنبرش فخر من و آبای من
3 آب و رنگ زینت گلزار هستی تا شدند چون گل رعنا به گیتی سید و مولای من
4 کرد درک ذات پاک هر دو در یک آینه رای نعت آرای و طبع منقبت پیرای من
1 گشودن می توانستی گره از کار اگر ناخن نبودی لاله سانم عقده ای در زیر هر ناخن
2 الم از خود رسد محنت پرستان را که همچون گل مرا پهلوی هر چاکی بروید در جگر ناخن
3 سر مویی گره از رشتهٔ تقدیر نگشاید چو ماه نو گر انگشت شود سر تا به سر ناخن
4 به امداد خسیسان کی برآید حاجت منعم که نتواند گشودن عقده از کار گهر ناخن
1 چون فتد سودای طوفش در سر روحانیان مایه می بازد زمین از چرخ گرد کاروان
2 نیست غیر از گرد از جا رفتهٔ آن قافله این که می گویند اهل روزگارش آسمان
3 بی وجودش حکم حق جاری نشد گویا که بود مهر بر فرمان ایزد خاتم پیغمبران
4 شرع او باشد چون جان اندر نهاد روزگار حکم او مانند خون در جسم جاری در جهان
1 راز پنهان غنچه را کرد از لب اظهار گل از در و دیوار گلشن می کند اسرار گل
2 صبحدم در ساحت گلشن به تحریک نسیم هر طرف در گردش آرد ساغر سرشار گل
3 چون رگ گل می دود در برگ گل تار نگاه در نظر می آید از بس هر طرف بسیار گل
4 از هجوم گل ز بس تنگ است جا در کوه و دشت باز پس گردد چو خون در باطن اشجار گل
1 چون بلرزند ز بیعت چه زمین و چه فلک گردد از ماه جدا نور و ز ماهی پولک
2 پیش پیش جلوی قدر تو زیبد ز فلک شاطر مهر کشد خدنگ جهان گرد یدک
3 نیست مانندتری جز تو رسول الله را هست از ذات تو اوصاف پیمبر مدرک
4 هیبت قهر تو گر لرزه به گردون فکند چون عرق ریزد از افلاک کواکب یک یک
1 «هر کس ز فلک به فضل فایق باشد شاید که به بندگیش لایق باشد
2 بر عرش برین مبارکش باد خرام آنکس که چو من غلام صادق باشد»
1 نیافت سوز من از چرب نرمیت تسکین فزاید آتش سودای شمع را تدهین
2 نهان به پردهٔ تمکین بود ترا شوخی به رنگ معنی برجسته در کلام متین
3 چو داغ لالهٔ نشکفته ام ز کثرت غم گره شد آه گلوسوز در دل خونین
4 دل ز یاد جمال تو زیب و زینت یافت قفس چنان که ز طاووس می شود رنگین