1 فصل آن شد که بی سیر جهان پیرفلک پیش چشم از مه و خورشید گذارد عینک
2 هر طرف از پی آرامش سلطان بهار افکند سبزهٔ نورسته ز مخمل دوشک
3 دامن کوه کشد ابر بهاران از آب کز رگ سنگ زده خون شقایق تیرک
4 مخمل سبزه شود خوابگه شاهد دشت کوه بر سر کشد از ابر چو رندان کپنک
1 ای ترا پروانه شد بر آتش رخسار گل بال افشان بر گل روی تو بلبل وار گل
2 تا سحر از غنچه در فکر دهان تنگ تست سر به زانوی خموشی با دل افکار گل
3 هر که شد روی تو شمع محفل اندیشه اش ریخت در جیب و کنار از دیدهٔ خونبار گل
4 می نماید عارضت از حلقهٔ زلف سیاه داده از فیض هوا یا شاخ سنبل بار گل
1 مرا چه حد ثنا لااله الا الله کجا من و تو کجا لااله الا الله
2 تو آن یگانهٔ پاکی که هستی تو بود بری ز چون و چرا لااله الا الله
3 تویی که ذکر ملائک زشوق بندگیت بود صباح و مسا لااله الا الله
4 توئی که در صفت کبریات باشد لال زبان شاه و گدا لااله الا الله
1 زفیض گلشن دیدار و جوش حیرانی نگه به دیده مرا یوسف است زندانی
2 خوش آن دمی که بریزد به جام حوصله ام لبت ز پهلوی خط باده های ریحانی
3 در آرزوی هم آغوشیت پس از مردن بغل گشاده بمانم چو چشم قربانی
4 فتاده است ز چشمت مگر به قید فرنگ که در جهان اثری نیست از مسلمانی
1 هر کس که چو شبنم شده حیران جمیلی در رفتنش از خویش چه حاجت به دلیلی
2 تا هست بود بهره ور از آب رخ خویش هر کس چو گهر کرد قناعت به قلیلی
3 در دوستی از درد توان فیض دوا برد گلزار شود آتش اگر هست خلیلی
4 بر روی تو آیینه ناستاد ز خجلت امروز ترا نام خدا نیست عدیلی
1 ای که صاف مغفرت در جام عصیان ریختی در فضای دل ز مهرت رنگ ایمان ریختی
2 بسکه پاشیدی در و یاقوت از دست کرم آبروی قلزم و خون دل کان ریختی
3 زور بازوی ترا نازم که با گرز گران از سر نخوت گزین مغز پریشان ریختی
4 خون مرگ از عضو عضو دشمنت گل گل شکفت بر تنش تا غنچهٔ سیراب پیکان ریختی
1 تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری چون شمیم غنچه ام در دام بی بال و پری
2 همچو بوی گل قوی پروازم از پهلوی ضعف هر نسیمی بال سعیم را نماید شهپری
3 خوب و زشت هر بد و نیکی برم روشن بود در بغل دارم ز دل آئینهٔ اسکندری
4 در هوایی آن گل رخسار چون از خود روم رنگم از رخ می مکند پرواز با بال پری
1 ای که رنگ جلوه در گلزار امکان ریختی در خور طاقت به هر دل صاف عرفان ریختی
2 طاقت زهاد را از بوی می دادی به آب بادهٔ دریا کشی در جام رندان ریختی
3 منعمان را ساختی سرمست صاف خوش دلی درد غم در ساغر صبر فقیران ریختی
4 پیه در بگداختی در آتش یاقوت و لعل شمع حسن خوبرویان را به سامان ریختی
1 به سینه ام نفس از جوش غم نیابد راه چو لاله در دل خون گشته ام گره شد آه
2 سرشک من شده از خون دل قبا گلگون ز پهلوی دگری گشته خودنما چون ماه
3 ز جوش اشک جگرگون به یاد لعل لبی مرا چو رشتهٔ یاقوت گشت تار نگاه
4 کنی چو عزم تماشای باغ غنچه ز شوق بر آسمان فکند همچو آفتاب کلاه