همچو بوی غنچهٔ از جویای تبریزی دیوان اشعار 1
1. همچو بوی غنچهٔ بگزینی شبی کز انزوا
میروی از حرص پیش از صبح دنبال مسا
...
1. همچو بوی غنچهٔ بگزینی شبی کز انزوا
میروی از حرص پیش از صبح دنبال مسا
...
1. آه تا کی طاقت آرد درد حرمان ترا
آسمان دور و زمین سخت و فغانم نارسا
...
1. کسی ندیده ندامت ز تارک دنیا
گزیدنی نبود پشت دست استغنا
...
1. تن داد هر آن کو زغمت سوز و الم را
چون شمع درین راه ز سر ساخت قدم را
...
1. در بلند و پست دنیای اسیر انقلاب
زورق عمرت تباهی گشته در موج سراب
...
1. اکنون که ز پیریم به عینک سر و کار است
پیوسته دو چشمم به تماشای تو چار است
...
1. آن کسوت نازک که بر اندام تو بار است
چون نکهت گل دست در آغوش بهار است
...
1. رنگین شده سرتاسر عالم ز بهار است
تا خار گل امروز به رنگ گل خار است
...
1. چون لخت جگر بر مژهٔ عاشق زار است
هر برگ که پاشیده ز گل بر سر خاک است
...
1. ز دامنی که دم صبح بر جهان افشاند
جهان فیض بر این تیره خاکدان افشاند
...
1. خوبی تن ز فیض جان باشد
رونق خانه، میهمان باشد
...
1. به حمدالله زبان نکته سنجم گوهر افشان شد
امیرالمومنین شاه ولایت را ثناخوان شد
...