1 ای به قربان تو گردند کمان ابروها گردش چشم تو تعلیم رم آهوها
2 تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد حسن معنی نگر از آینهٔ زانوها
3 پرتو افکن بود از مهر رخت بسکه دلم استخوان همچو مه نو شده در پهلوها
4 حلقهٔ چشم تو دام ره خوبان باشد سر نپیچند ز حکم نگهت آهوها
1 سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا سینه فانوس صفت منبع آه ست مرا
2 شب هجر تو نظرباز خیالت باشم دل چون آینه لبریز نگاه ست مرا
3 هست سرو ازدن از کار جهان تاج سرم ترک اسباب هوس ترک کلاه ست مرا
4 عیشم از فکر سخن بسکه به تلخی گذرد هر شب وصل بتان روز سیاه ست مرا
1 هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
2 چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا
3 غنچه گردید از فشار پنجهٔ غم سینه ام تنگی دل در قفس دارد بیابان مرا
4 گر به خاک افتادم از عجزم مباش ایمن که هست خندهٔ شیران لب زخم نمایان مرا
1 چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را
2 به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن رسد ترسم ز موج نکهت گل زخم خار او را
3 خراش خار بیند از رگ گل رنگ رخسارش شود گر در چمن برگ گلی آیینه دار او را
4 نباشد بی فشار غم بر ما عزتی دل را دل عاشق چو خون گردید باشد اعتبار او را
1 به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را
2 سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟ ندارم من که با یاران دماغ آشنایی را
3 زارباب محبت غیرنامی نیست در عالم مگر گیریم از عنقا سراغ آشنایی را
4 به یاد آب و تاب او دهد چشم و دلم هر شب زخون و اشک، آب و رنگ باغ آشنایی را
1 کی به گوش او کند جا ناله های زار ما سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
2 غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما
3 می رویم افتان و خیزان در ره دردت چو گره می توان بر حال ما بی پرداز رفتار ما
4 گفتگوی ما اسیران جز صغیر درد نیست می تراود ناله چون نی از لب گفتار ما
1 میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا
2 ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم که گاهی می شود در دود آهم چون شرر پیدا
3 نهان از خلق بر دوش سبک روحی بود سیرم نباشد همچو رنگم در پریدن بال و پر پیدا
4 چو شمعی کز شکاف پردهٔ فانوش بنماید بود از رخنه های سینه ام داغ جگر پیدا
1 به نیروی محبت در کنار آرم میانش را به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را
2 بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را
3 وطن مرغ دلم در گرم سیر عشق او دارد سزد بر سرو آهم گر ببندد آشیانش را
4 نگاه چشم خواب آلوده ای دشمن هوشم ندارم چون تو جویا طاقت رطل گرانش را
1 ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها و ز نقد داغ عشق تو دلها دفینهها
2 در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون افلاک را به لجه حیرت سفینهها
3 از تندی شراب نگاه تو میزنند موج شکست در دل سنگ آبگینهها
1 دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما
2 بازوی همت ما قوت دیگر دارد می کند جلوهٔ شیرین شرر تیشهٔ ما
3 نالهٔ برق شکارش دل خارا بشکافت جگر شیر بلرزد زنی بیشهٔ ما
4 مستی ما همه از جلوه دیدار تو بود می تجلی بود و طور بود شیشهٔ ما