الهی ره نما سوی خود این مدهوش از جویای تبریزی غزل 1
1. الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را
ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را
...
1. الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را
ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را
...
1. درونم بیتو شد دریای خون از شوق دیدنها
حبابش داغهای سینه، موجش دل تپیدنها
...
1. چنان به پیش فلک نالم از غمت شبها
که خون دل میچکد از دیدههای کوکبها
...
1. ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را
تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را
...
1. چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را
که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را
...
1. ای به قربان تو گردند کمان ابروها
گردش چشم تو تعلیم رم آهوها
...
1. صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما
حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما
...
1. بی سر و قدت خاک نشینند چمنها
شد پنبهٔ داغ جگر لاله سمنها
...
1. نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را
...
1. کی به گوش او کند جا ناله های زار ما
سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
...
1. داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما
چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما
...
1. مینهد بر سینه، داغم، عشق سیماندامها
یا برای مرغ دل میگسترد گل، دامها
...