الهی بنده را در از سلیمی جرونی شیرین و فرد 1
1. الهی بنده را در کار خود کن
حضوری بخش و توفیقم مدد کن
...
1. الهی بنده را در کار خود کن
حضوری بخش و توفیقم مدد کن
...
1. بنام آنکه جان آرام ازو یافت
دل معشوق و عاشق کام ازو یافت
...
1. خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
...
1. ندارم وصف و تحمیدی که نیکوست
سزای آنکه مقصود از جهان اوست
...
1. چو بختم یار و دولت همنشین شد
سعادت با من از هر در قرین شد
...
1. در آن روزیکه بد روز جوانی
جوانی چون بود زان سان که دانی
...
1. چنین دادم خبر پیر سخن سنج
که در تاریخ عمری برده بد رنج
...
1. چو بشنید این سخن از شاه، شاپور
بدان خدمت زمین بوسید از دور
...
1. زمین را بوسه زد شاپور و برخاست
که باد این کار همچون قامتت راست
...
1. چو زلف شب پریشان گشت بر روز
ز تب شمع فلک افتاد در سوز
...
1. چو دیو شب برآمد از تنش جان
یکایک شد پری هر گوشه پنهان
...
1. دگر چون روز سر برزد ز کهسار
ز مردم دیو شب شد ناپدیدار
...