سلیمی جرونی

صفحه 1 از 10
10 اثر از شیرین و فرهاد سلیمی جرونی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر شیرین و فرهاد سلیمی جرونی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
خانه / سلیمی جرونی / شیرین و فرهاد

شیرین و فرهاد سلیمی جرونی

1 الهی بنده را در کار خود کن حضوری بخش و توفیقم مدد کن

2 که بعد از هشتصد و من بعد هشتاد بگویم قصه شیرین و فرهاد

3 دگر بار از نو این شیرین و خسرو زن از مهر قبولش سکه نو

4 چو شیرین چشم بد زو دور گردان چو نام خسروش مشهور گردان

1 بنام آنکه جان آرام ازو یافت دل معشوق و عاشق کام ازو یافت

2 به جوی تن روان را کرد جاری زبان را در فصاحت داد یاری

3 به چشم خود نظر بر روی خود کرد جهان را پر ز گفت و گوی خود کرد

4 چو صورت کرد با معنی موافق ز خود بر چهره خود گشت عاشق

1 خدایا رحمتی در کار من کن به لطف خود هدایت یار من کن

2 که در کار تو از بایسته تو نکردم آنچه بد شایسته تو

3 در آن روزی که باشد عرض اکبر نداند کس در آنجا پای از سر

4 مگر تو نامه ام را در نوردی وگر نه چون کشم این روی زردی

1 ندارم وصف و تحمیدی که نیکوست سزای آنکه مقصود از جهان اوست

2 محمد آن که در ملک نکویی بود صد بار به از هر چه گویی

3 خرد حیران در آن وصف و بیانست که هر وصفش که گویم بیش از آنست

4 امام جمله نزدیکان درگاه چراغ بارگاه لی مع الله

1 چو بختم یار و دولت همنشین شد سعادت با من از هر در قرین شد

2 ز بعد منبع الاطوار جان بخش به میدان سخن راندم دگر رخش

3 به نظم دلکش و الفاظ رنگین بگفتم قصه فرهاد و شیرین

4 چو شد کارم چو زر کردم نگاهش بر آن سکه زدم از نام شاهش

1 در آن روزیکه بد روز جوانی جوانی چون بود زان سان که دانی

2 دلم می بود با دلبر همیشه هوای شاعری در سر همیشه

3 به نقش دلبران هر جا عمل گو شده چشم غزالان را غزل گو

4 به آن یک گفته از این یک شنیده زمانی قطعه و گاهی قصیده

1 چنین دادم خبر پیر سخن سنج که در تاریخ عمری برده بد رنج

2 که چون بر ملک کسری کسر شد ضم به هرمز گشت سلطانی مسلم

3 به عالم کرد زان سان عدل بنیاد که نام ظلم از عالم برافتاد

4 ز عدلش میش با گرگ آب خوردی ببردی بچه و او را سپردی

1 چو بشنید این سخن از شاه، شاپور بدان خدمت زمین بوسید از دور

2 که شاها تا فلک را زندگانی بود، بادی به تختت کامرانی

3 فلک را سایه چتر تو جا باد هزارت سال در شاهی بقا باد

4 مبادا دور هرگز تاجت از سر همه کام و مردات باد در بر

1 زمین را بوسه زد شاپور و برخاست که باد این کار همچون قامتت راست

2 میفتا در دلت هرگز ملالی مبادا آفتابت را زوالی

3 نه از بیگانه روزی نی زخویشان مگردا، خاطر جمعت پریشان

4 پس آنگه یک حریر نغز برداشت به خوبی صورت پرویز بنگاشت

1 چو زلف شب پریشان گشت بر روز ز تب شمع فلک افتاد در سوز

2 ز زردی کرد روی اندر تباهی همه گم شد سفیدی در سیاهی

3 فلک هر بیضه کز خون جگر کرد غراب شب همه در زیر پر کرد

4 مسیحا شد درون دیر بنشست حواری سر به سر گشتند سرمست

سلیمی جرونی

10 اثر از شیرین و فرهاد سلیمی جرونی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر شیرین و فرهاد سلیمی جرونی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی