1 خوش آنکه ز داغ عشق تابی دارد در دیده ز ابر شوق آبی دارد
2 از همدمی بی خبران تافته روی کنجی و کفافی و کتابی دارد
1 من کیستم از شهر خرد تاخته ای در عشق بتان دینی دین باخته ای
2 خانه به خرامات مغان ساخته ای از هرچه نه عشق خانه پرداخته ای
1 گر بیدارم اسیر صد شور و شرم ور در خوابم ز عقل و دین بی خبرم
2 هرگه که به حال خویشتن درنگرم خواهم که لباس عمر بر خود بدرم
1 بستی کمر وداع و زین شیوه مرا هم دست زکار رفت و هم پای ز جا
2 نی دست که دامن تو گیرم که مرو نی پای که در پی تو آیم که بیا
1 تا ما ره تسبیح و ثنا می پوییم «سبحانک لاعلم لنا» می گوییم
2 لوح طلب از حرف دعا می شوییم چون درخور ماست آنچه ما می گوییم
1 هر دم طرحی زمانه بنیاد کند دلهای شکسته را ازان شاد کند
2 نقشی بکشد ز نو بر این لوح کهن تا آینده گذشته را یاد کند
1 روزی که سوی اهل وفا می آیی افتان خیزان همچو صبا می آیی
2 تازان تازان همی روی از بر ما لنگان لنگان به سوی ما می آیی
1 تا ترک عوایق و علایق نکنی قطع نظر ازکل خلایق نکنی
2 در قبله توحید ز روی اخلاص یک سجده شایسته لایق نکنی
1 این نسخه کزو عهد کهن شد تازه وافتاد به هر مقام ازو آوازه
2 جلدش باد از ادیم فیروزه چرخ وز تافته رشته های خور شیرازه
1 ای خواجه مرا به لطف خود پروری زآوردن پشت و دنبه فربه کردی
2 بنشستی و دنبه را به رغبت خوردی بردی به شکم آنچه به پشت آوردی