1 جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ زین زنگ به که آینه خود دهی صفا
2 اعراض کن ز شعر که شغلیست بس عریض این چند روزه عمر به آن کی کند وفا
3 وز زانکه نیست طاقت اعراض ازان تو را حمد خدای پیشه کن و نعت مصطفی
1 هیچ کس را نشود دنیی و دین جمع به هم وای آن کس که به دنییست گرفتار شده
2 لفظ دین بر سر دینار چه باشد یعنی دین دنیی طلبان در سر دینار شده
1 جامی آمد درین سرای نبرد دولت مرد عقل مادرزاد
2 وگر آن نیز نیست شیوه ادبی کرده حاصل ز خدمت استاد
3 وگر آن نیز نیست سیم و زری که شود پرده پوش شر و فساد
4 وگر آن نیز نیست حادثه ای که کند نخل عمرش از بنیاد
1 آن شنیدستی که کناسی ز سرگین زیر بار گفت شکر آن را که از عزت مرا سر برافراخت
2 بوالفضولی طعنه زد کای کار تو سرگین کشی کی خردمند این هنر را مایه عزت شناخت
3 گفت کای نادان کدامین عز ازان افزون بود کز پی روزی به امثال تو محتاجم نساخت
1 درونی پر طمع جامی مزن طعن که در طبع فلان ممسک کرم نیست
2 چو آید در میان میزان انصاف طمع در خست از امساک کم نیست
1 رنج بیگانه در سفر بردن زآشنای وطن بسی بهتر
2 زیستن چون به کام خصم بود مردن از زیستن بسی بهتر
1 هرچه خواهی بگویی ای خواجه بکن اندیشه اول از سر هوش
2 گر بود خیر سامع و قایل بگشا لب وگر نه باش خموش
1 خوش آمد صحبت احباب جامی ولیکن ترک صحبت زان به آمد
2 طراز کسوت صحبت درین بزم وجدت الناس اخبر تقله آمد
1 یاد دارم از کهن پیری که در حمام گفت کین سخن پرسید روزی کهتری از مهتری
2 چیست سر آنکه در حمام هرکس پا نهد بر دل غمگین او بگشاید از شادی دری
3 گفت سرش آنکه با او نیست زاسباب جهان غیر طاس و فوطه ای آن نیز ازان دیگری
1 ای که در تاج و نگین داری روی تا به کی تاج و نگین خواهد ماند
2 ملک هستی همه طی خواهد شد نه زمان و نه زمین خواهد ماند
3 تا توانی به جهان نیکی کن کز جهان با تو همین خواهد ماند