جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ از جامی قطعه 1
1. جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ
زین زنگ به که آینه خود دهی صفا
1. جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ
زین زنگ به که آینه خود دهی صفا
1. هیچ کس را نشود دنیی و دین جمع به هم
وای آن کس که به دنییست گرفتار شده
1. جامی آمد درین سرای نبرد
دولت مرد عقل مادرزاد
1. آن شنیدستی که کناسی ز سرگین زیر بار
گفت شکر آن را که از عزت مرا سر برافراخت
1. درونی پر طمع جامی مزن طعن
که در طبع فلان ممسک کرم نیست
1. رنج بیگانه در سفر بردن
زآشنای وطن بسی بهتر
1. هرچه خواهی بگویی ای خواجه
بکن اندیشه اول از سر هوش
1. خوش آمد صحبت احباب جامی
ولیکن ترک صحبت زان به آمد
1. یاد دارم از کهن پیری که در حمام گفت
کین سخن پرسید روزی کهتری از مهتری
1. ای که در تاج و نگین داری روی
تا به کی تاج و نگین خواهد ماند
1. هر قلمزن راکه باشد ظلم خوی
دفع ظلمش تیغ عدل شاه به
1. ای کریمانی که پیش چشمتان
خاک باشد سیم صرف و زر ناب