معشوق ازل که هر که دل بست بدو از جامی رباعی 1
1. معشوق ازل که هر که دل بست بدو
پیوند ز خود گسست و پیوست بدو
...
1. معشوق ازل که هر که دل بست بدو
پیوند ز خود گسست و پیوست بدو
...
1. ای عشق که با هزار چون بی چونی
از هر چه گمان برند ازان بیرونی
...
1. یارب برهان ز قید اسباب مرا
وز ربقه بندگی ارباب مرا
...
1. سرچشمه محنت و طرب هر دو تویی
سرمایه راحت و تعب هر دو تویی
...
1. نی دفع عطش ز تشنگان آب کند
نی رفع کلال خفتگان خواب کند
...
1. گر بوی تو از باد سحر یافتمی
از دولت جاودان خبر یافتمی
...
1. خواهیم به بستر هلاک افتادن
وز پایه عالی به مغاک افتادن
...
1. دنیا که گرفت در دل و جان جایت
هان تا به بخیلی نکند رسوایت
...
1. ای مه ز فروغ رایت افروخته چهر
بر رسم فدی گرد سرت گشته سپهر
...
1. زان گونه کز ابر آمدی برف به بار
امروز کند شکوفه را باد نثار
...
1. ای خوار و عزیز ری همه خاک رهت
روشن بصر اصفهان ز گرد سپهت
...
1. بی سود یقین دم زیانی می زن
بر گرد یقین تار گمانی می تن
...