1 معشوق ازل که هر که دل بست بدو پیوند ز خود گسست و پیوست بدو
2 هستی همه زوست بلکه هستی همه اوست او هست به خویش و دیگران هست بدو
1 ای عشق که با هزار چون بی چونی از هر چه گمان برند ازان بیرونی
2 هفتاد و دو ملت آنچه گفتند تو را هستی همه و از همه هم افزونی
1 یارب برهان ز قید اسباب مرا وز ربقه بندگی ارباب مرا
2 گر دولت یافت را نیم شایسته محروم مکن ز درد نایاب مرا
1 سرچشمه محنت و طرب هر دو تویی سرمایه راحت و تعب هر دو تویی
2 حاشا که کنم جز به تو نسبت کاری زینسان که مسبب و سبب هر دو تویی
1 نی دفع عطش ز تشنگان آب کند نی رفع کلال خفتگان خواب کند
2 حاشا که کند غیر مسبب کاری لیکن ز پس پرده اسباب کند
1 گر بوی تو از باد سحر یافتمی از دولت جاودان خبر یافتمی
2 ور بر درت امکان گذر یافتمی اسباب سعادت همه دریافتمی
1 خواهیم به بستر هلاک افتادن وز پایه عالی به مغاک افتادن
2 ناپخته هنوز میوه جان به کمال خواهد ز درخت تن به خاک افتادن
1 دنیا که گرفت در دل و جان جایت هان تا به بخیلی نکند رسوایت
2 آن را به کسی ده که بگیرد دستت یا پیش سگی نه که نگیرد پایت
1 ای مه ز فروغ رایت افروخته چهر بر رسم فدی گرد سرت گشته سپهر
2 افشان ز سحاب کرم آبی که دمد از شوره زمین اهل کین سبزه مهر
1 زان گونه کز ابر آمدی برف به بار امروز کند شکوفه را باد نثار
2 بین برف و شکوفه چه به هم می مانند آن هست شکوفه دی این برف بهار