دارم دلی از خون جگر مالامال از جامی رباعی 37
1. دارم دلی از خون جگر مالامال
کو قاصد باد صبح یا پیک شمال
...
1. دارم دلی از خون جگر مالامال
کو قاصد باد صبح یا پیک شمال
...
1. ای رشک شکر لب تو از لطف سخن
هر دم به تو نو امید یاران کهن
...
1. کی بنده ز لطف شاه خود بگریزد
وز مایه عز و جاه خود بگریزد
...
1. در راه طلب طالب و مطلوب نماند
در بزم طرب راغب و مرغوب نماند
...
1. عمری دل من ز شوق یعقوب تپید
یعقوب برفت و روی یعقوب ندید
...
1. آب سخنم روان که می خواهم نیست
شایسته به هر زبان که می خواهم نیست
...
1. از سوزش سودای تو ای شاه فرید
دارم دل ریش را نمکسود قدید
...
1. آن مه که ز شاه قصه چون بنویسد
بر لوح سپهر نیلگون بنویسد
...
1. گفتم به فلان که رنجت از مهمان چیست
هر نیم شبت ز دست او افغان چیست
...