خواجه که ندیده چشم کس خوانش را از جامی رباعی 13
1. خواجه که ندیده چشم کس خوانش را
نشکسته به دندان طمع نانش را
...
1. خواجه که ندیده چشم کس خوانش را
نشکسته به دندان طمع نانش را
...
1. ای خاک رهت سرمه روشن بصران
سوی تو روان به دیده صاحبنظران
...
1. ای دیده حقیقت جهان گذران
سوی تو به دیده ره سپر دیده وران
...
1. در خلوت تنگ تافت آن شیخ کرخ
بس گرم تنورکی شب از شوره و مخ
...
1. در حیز دهر برفی افتاد شگرف
خواهد شد ازان جهان یکی قلزم ژرف
...
1. آن گل که اجل به سینه چاک افکندش
صد رخنه به جان دردناک افکندش
...
1. دوران فلک نیست به ما راست هنوز
با ما در بند شور و غوغاست هنوز
...
1. از تیغ خسان اگرچه بیداد رسد
صد زخم ستم بر دل ناشاد رسد
...
1. ای کرده به بر قبای فیروزه چو گل
لاله ز تو در مقام دریوزه چو گل
...
1. این خانه نه منزل نشاط است و طرب
هست از پی آنکه تا کشی رنج طلب
...
1. این کنج فراغت است و خلوتگه راز
اسباب حضور دل در او یافته ساز
...
1. این نقش بدیع حیرت افزاینده
صد نادره غریب بنماینده
...