1 دنیا که گرفت در دل و جان جایت هان تا به بخیلی نکند رسوایت
2 آن را به کسی ده که بگیرد دستت یا پیش سگی نه که نگیرد پایت
1 گر بوی تو از باد سحر یافتمی از دولت جاودان خبر یافتمی
2 ور بر درت امکان گذر یافتمی اسباب سعادت همه دریافتمی
1 ای دیده حقیقت جهان گذران سوی تو به دیده ره سپر دیده وران
2 من هم لنگان از عقب رهسپران می آیم و آن نیز به پای دگران
1 عمری دل من ز شوق یعقوب تپید یعقوب برفت و روی یعقوب ندید
2 رنجی که به من از غم یعقوب رسید هرگز یعقوب از غم یوسف نکشید
1 عمری گفتم غذا ز کافور کنم تا شهوت طبع را ز خود دور کنم
2 اکنون که بیاض شیب کافورم داد از بی خردی میل سقنقور کنم
1 از سوزش سودای تو ای شاه فرید دارم دل ریش را نمکسود قدید
2 هرچند بود جدید را ذوق دگر ما را ز قدید تو بود ذوق جدید
1 کی بنده ز لطف شاه خود بگریزد وز مایه عز و جاه خود بگریزد
2 جز سایه او نیست پناه دگرش حاشا که کس از پناه خود بگریزد
1 این کنج فراغت است و خلوتگه راز اسباب حضور دل در او یافته ساز
2 بادا بر وی صد در جمعیت باز درهای پریشانی ایام فراز
1 راه طلبم ز پای و پی خالی چند بزم طربم ز نای و نی خالی چند
2 پیمانه من زمانه پر خواهد کرد دستم ز قدح قدح ز می خالی چند
1 ای رشک شکر لب تو از لطف سخن هر دم به تو نو امید یاران کهن
2 کامم ز لبت همیشه شیرین بوده ست زابروی ترش کام مرا تلخ مکن