1 ای خوار و عزیز ری همه خاک رهت روشن بصر اصفهان ز گرد سپهت
2 تبریز و عراق ساحت بارگهت بر چهره فارس خال چتر سیهت
1 بی سود یقین دم زیانی می زن بر گرد یقین تار گمانی می تن
2 مرگ است یقین چنانچه در قرآن است باشد برسی به مرگ جانی می کن
1 خواجه که ندیده چشم کس خوانش را نشکسته به دندان طمع نانش را
2 دریوزه گری خواست ز وی مشتی آرد کرد آرد به زخم مشت دندانش را
1 ای خاک رهت سرمه روشن بصران سوی تو روان به دیده صاحبنظران
2 ناید از ما شکسته یا بسته پران جز سوی تو پرواز به بال دگران
1 ای دیده حقیقت جهان گذران سوی تو به دیده ره سپر دیده وران
2 من هم لنگان از عقب رهسپران می آیم و آن نیز به پای دگران
1 در خلوت تنگ تافت آن شیخ کرخ بس گرم تنورکی شب از شوره و مخ
2 گویی که گشاد مالک اندر برزخ در گور شقی دریچه ای از دوزخ
1 در حیز دهر برفی افتاد شگرف خواهد شد ازان جهان یکی قلزم ژرف
2 خورشید غزاله نام نخجیرآسای از کوه برآمد و فرو رفت به برف
1 آن گل که اجل به سینه چاک افکندش صد رخنه به جان دردناک افکندش
2 چون نیم شکفت غنچه بشکافته سر تیغ ستم خسان به خاک افکندش
1 دوران فلک نیست به ما راست هنوز با ما در بند شور و غوغاست هنوز
2 بی جرم بریخت خون ما خسته دلان وین طرفه که جرم از طرف ماست هنوز
1 از تیغ خسان اگرچه بیداد رسد صد زخم ستم بر دل ناشاد رسد
2 خاموش کنم که دانم آخر روزی خاموشان را خدا به فریاد رسد