1 درین نشیمن ادبار جامیا کاری اگر کنی نه چنان کن که شرمسار شوی
2 نهاد چرخ فلک چون زمردین کوهیست که هر صدا که بدو دردهی همان شنوی
3 بسیط روی زمین مزرع مکافات است که دانه ای که در او افکنی همان دروی
1 در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی
2 پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی
3 مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ بر کرام الکاتبین تا کی دروغ املا کنی
1 هرکسی گفتیم که پیر شوی تا جوانیم رسم و آیین بود
2 چون شدم پیر شد مرا معلوم که نبود آن دعا که نفرین بود
1 ز بس کز آشنایان زخم خوردم زند گر حلقه گردم اژدهایی
2 نیاید بر دل من سختتر زان که کوبد حلقه بر در آشنایی
1 چو راند از در خود قهر حق لئیمی را به میل نیل امانی و حرص جمع حطام
2 هوای مال و منالش چنان فرو گیرد کزان نه روز قرارش بود نه شب آرام
3 نه سیر سازد عز قناعتش ز حلال نه دور دارد حکم زهادتش ز حرام
4 گهی ز ظلم نهد در ره ضلال قدم گهی ز فسق زند در طریق خذلان گام
1 ابلهی را چو بخت برگردد عمر در کار بطن و فرج کند
2 از ضعیفان به ظلم بستاند با حریفان به فسق خرج کند
1 دنیا جیفه است و اهل دنیا اکثر چو سگان جیفه خواره
2 جیفه به میان و جیفه خواران رو کرده در او ز هر کناره
3 یکدیگر را به زخم دندان کرده سر و روی پاره پاره
4 آزاده ازان میانه بیرون باشد ز کناره در نظاره
1 عالم از مردم پر است اما نباشد در میان فارق ایشان ز گاو و خر بجز گوش و دمی
2 کرد دانا وضع آیینه که چون آن را گهی پیش روی خود نهد آید به چشمش مردمی
1 به گرد عارض تو گر دمیده یک دو سه موی مکن ز عشق من و حسن خویش قطع امید
2 که نگسلم ز تو پیوند مهر اگر به مثل خط تو زلف شود زلف ریش و ریش سفید
1 هست دیوان شعر من اکثر غزل عاشقان شیدایی
2 یا فنون نصایح است و حکم منبعث از شعور و دانایی
3 ذکر دونان نیابی اندر وی کان بود نقد عمر فرسایی
4 مدح شاهان دراو به استدعاست نه ز خوش خاطری و خودرایی