1 انما الله واحد و احد صمد لم یلد و لم یولد
2 لایضاهیه فی الوجود سوی لایکافیه فی البقاء احد
3 الذی یمسک السماء الی امد شائه بغیر عمد
4 عزه دائم الی الاباد ملکه قائم الی السرمد
1 زهی از دو رخ شاه دنیا و دین به مهر کتف خاتم المرسلین
2 ز خاتم سیمان ازان ملک یافت که نام تواش بود نقش نگین
3 یسار است دنیا یمین آخرت به زیر نگینت یسار و یمین
4 چو طوبی به نعلین تو سود سر رسیده سر او به عرش برین
1 برآمد شاه عشق از طور سینا در آنجا زد علم بر دیر مینا
2 رخ اندر وادی بطحا برافروخت به نور خود جهانی ساخت بینا
3 به روی هرکس ابواب فتوحات به آن مفتوح شد فتحا مبینا
4 به آن فتح مبین بینا بگشتیم فمن هذا لقینا ما لقینا
1 عاشقم اما نمی گویم کجا بیخودم لیکن نمی دانم چرا
2 بیخودم زان می که آن را نیست جام عاشقم جایی که آنجا نیست جا
3 حبذا زان می که از یک جرعه ساخت از وجود خویشتن فانی مرا
4 ساقیا یک جرعه دیگر ببخش تا شوم فانی ز پندار فنا
1 به اسرار حقیقت نیست جز پیر مغان دانا له فضل علی اهل النهی علما و عرفانا
2 زمانی گوش بر گفتار او نه تا یقین دانی که جز تلبیس نبود حاصل تدریس مولانا
3 اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی چرا آن قبله کل نانویسا بود و ناخوانا
4 بیا ای کرده احیای ممات هر دل مرده چه باشد سایه بر ما مردگان اندازی احیانا
1 هلال الکاس لم تکمل بشمس الراح کملها که گردد چون شود پر این مه نو بدر محفلها
2 دلم آن موج زن دریاست ز اوصاف جمال تو که افتد صد صدف گوهر ز هر موجش به ساحلها
3 به عزت باش با دلهای عالی همت ای خواجه که گر افتی ز بام آسمان بهتر کزین دلها
4 چو هر منزل که لیلی کرده جا کعبهست مجنون را به قصد کعبه مجنون را چه حاجت قطع منزلها
1 الا یا ایها الساقی می آمد حل مشکلها ز می مشکل بود توبه ادر کاسا و ناولها
2 چو گردد کعبه رو لیلی ز مجنون بیش ازین ناید که ریزد خون دل از دیده بر آثار منزلها
3 ز هر محمل چو آید بوی لیلی جای آن دارد که گردد اشک مجنون قطره زن دنبال محملها
4 بمیر از خویش تا زین موج خیز غم امان یابی که شخص مرده را زود افکند دریا به ساحلها
1 نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها بلی منزلگه مقصود را باشد نشانیها
2 نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را امید کامگاریها نوید شادمانیها
3 کجا شد آن ز روی او شبم را روشناییها کجا رفت آن ز لعل او لبم را کامرانیها
4 جوانی در سر و کار جوانان شد نمیدانم کجایند آن جوانان یا کجا رفت آن جوانیها
1 به افسون گر گشایی مهر این لعل شکرخارا فرود آری ازین فیروزه گون منظر مسیحا را
2 بیا ساقی که گر اقبال گردون را بقا بودی نکردی پایه تخت سکندر تاج دارا را
3 سفال دردی اندر ده که بهر نقل ازین مجلس سزد گر آسمان ریزد فرو عقد ثریا را
4 مجو از عقل شرح دل که درد آشام میخانه به جام می حواله کرد حل این معما را
1 بر طرف رخ نهادی آن جعد مشکسا را چون شب سیاه کردی روز سفید ما را
2 بویت به هر مشامی حیف است اگر توانم سوی تو ره ببندم آمد شد صبا را
3 بعد از هجوم هجران بی دولت وصالت باز آمدن چه امکان صبر گریز پا را
4 از لعل تو ز چشمم شد خون دل روانه بس رازها که گردد از باده آشکارا