1 سبحانک لا علم لنا الا ما علمت و الهمت لنا الهاما
2 ما را برهان ز ما و آگاهی ده از سر معینی که داری با ما
1 دردا و هزار بار دردا دردا کامروز ندارم خبری از فردا
2 فردا که شوم فرد ز بیگانه و خویش رب ارحم لی ولا تذرنی فردا
1 گه باده و گاه جام خوانیم تو را گه دانه و گاه دام خوانیم تو را
2 جز نام تو بر لوح جهان حرفی نیست آیا به کدام نام خوانیم تو را
1 عمری به شکیب می ستودم خود را در شیوه صبر می نمودم خود را
2 چون هجر آمد کدام صبر و چه شکیب المنة لله آزمودم خود را
1 گر شاخ صبوری به بر آید چه عجب ور محنت دوری به سر آید چه عجب
2 چون دل که خلاصه وجود است آنجاست تن نیز اگر بر اثر آید چه عجب
1 درج دهنت که هست تنگ و نایاب در وی درج است سی و دو در خوشاب
2 رنگین لب تو بود پی ضبط حساب بر وی رقم «لام » و «بی » از لعل مذاب
1 ای رحمت تو شامل ملک و ملکوت خاص تو ردای کبریا و جبروت
2 جان را به تو قوت است و دل را به تو قوت انت الباقی و کل شی ء سیموت
1 من ناحیة الوصال هبت نفحات فارتاح فؤادنا لشم الفوحات
2 در وادی هجر تشنه لب می مردیم آمد ز سحاب لطف جانان رشحات
1 توحید حق ای خلاصه مخترعات باشد به سخن یافتن از ممتنعات
2 رو نفی وجود کن که در خود یابی سری که نیابی ز فصوص و لمعات
1 یک ذره ز ذرات جهان پیدا نیست کز نور تو لمعه ای در آن پیدا نیست
2 از غیر نشان تو همی جستم دی و امروز ز غیر تو نشان پیدا نیست