به مصر و شام که گیرند وقف را به تمام از جامی قطعه 1
1. به مصر و شام که گیرند وقف را به تمام
قضات اگر چه نباشند مستحق آن را
1. به مصر و شام که گیرند وقف را به تمام
قضات اگر چه نباشند مستحق آن را
1. جامی ابنای زمان از قول حق صم اند و بکم
نام ایشان نیست عندالله به جز شرالدواب
1. باز رست از پنجه پنجه گریبان حیات
جامی اما نامدت دامان بهبودی به دست
1. ای سهی قد که عمر تو اکثر
گشته مصرف به نحو و تصریف است
1. هر پسر کو از پدر لافد نه از فضل و هنر
فی المثل گر دیده را مردم بود نامردم است
1. بود شاها رعیت آن خزینه
که در وی گنج های زر دفینه است
1. ایا شاهی که هر جا مسند عدل
نهادی ظلم از آنجا رخت برداشت
1. غلام خامه آن کاتبم که شعر مرا
چنان که بود رقم زد نه هر چه خواست نوشت
1. به بوستان سخن مرغ طبع من اکثر
به هفت بیت شود نغمه ساز و قافیه سنج
1. هر برق درخشان که بر آید ز بدخشان
صد شعله ازان در دل افگار من افتد
1. با قضا جامی رضا ده گر چه حکم او تو را
از نکو سوی بد از بد سوی بدتر می برد
1. هر چند زند لاف کرم مرد درم دوست
دریوزه احسان ز در او نتوان کرد