دل درین وحشتگه بیگانگان از جامی قطعه 13
1. دل درین وحشتگه بیگانگان
یک حریف آشنا حاصل نکرد
1. دل درین وحشتگه بیگانگان
یک حریف آشنا حاصل نکرد
1. مطرب خوش لهجه را حسن ادا باید نخست
تا دمش از رشته جان عقده غم بگسلد
1. پی لقمه و خرقه هر لحظه ای
نشاید کشیدن ز خلقی گزند
1. جامی به روی خاک چو یک زنده یافت نیست
خوشوقت مردگان که ته خاک خفته اند
1. ساغری می گفت دزدان معانی برده اند
هر کجا در شعر من یک معنی خوش دیده اند
1. جاهل که لاف فضل زند کاش از نخست
آن نقد را ز کیسه خود جست و جو کند
1. ای خواجه عقل بین که بزرگان شهر ما
بر خویشتن فضای جهان تنگ می کنند
1. مشو با کم از خود مصاحب که عاقل
همه صحبت بهتر از خود گزیند
1. معنی جمعیت ار خواهی دلا لازم شمار
سلک صحبت را که جمعیت به جمع اولی بود
1. هر که ناکس بود در اصل و سرشت
به تقالیب دهر کس نشود
1. دلا منشین درین ویرانه چون چغد
سوی مرغان قدسی آشیان پر
1. جامی از قید تعلق چون رهیدی بعد ازین
با مسیحا باش در ملک تجرد هم نفس