1 غلام خامه آن کاتبم که شعر مرا چنان که بود رقم زد نه هر چه خواست نوشت
2 اگر چه شعر فروغ از دروغ می گیرد دروغ و راست در او هر چه بود راست نوشت
1 چنان ز خلق ملولم که تا به چشم نیاید مرا خیال کسی روز و شب ز خواب گریزم
2 به سایه چون روم از تاب آفتاب یقین دان که من ز سایه خود نی ز آفتاب گریزم
1 تا نیفتادت ز کار ای پیر کار از رعشه دست نامدت باور که ناید هیچ کار از دست تو
2 چیست دانی جنبش دستت چنین بی اختیار یعنی ای غافل برون است اختیار از دست تو
1 جامی به روی خاک چو یک زنده یافت نیست خوشوقت مردگان که ته خاک خفته اند
2 گردی ز رهروان ره صدق مانده بود آن هم کنون ز ساحت ایام رفته اند
3 قومی رسیده اند که در کارگاه فضل هرگز دری به مثقب فکرت نسفته اند
4 خاری به جان اهل دلی گر خلیده است چون سبزه گشته خرم و چون گل شکفته اند
1 ایا شاهی که هر جا مسند عدل نهادی ظلم از آنجا رخت برداشت
2 بداندیش تو ترکی بود یک لخت ولی تیغ تواش یک لخت نگذاشت
1 عشوه شاهد دنیا طمع انگیز بود جامی آن به که ازین می نشوی مست طمع
2 لقمه تلخ قناعت ز جهان قوت تو بس بهر حلوای کسان کفچه مکن دست طمع
1 پست است قدر سفله اگر خود کلاه جاه بر اوج سلطنت زند از گردش زمان
2 سفلی ست خاک اگر چه نه بر مقتضای طبع همراه گردباد کشد سر بر آسمان
1 جامی مبند توسن همت به میخ آز همچون خران بر آخر آخرزمانیان
2 از خوان خاکیان مطلب لقمه تا رسد نزل بقا ز مایده آسمانیان
3 آزادگی گزین که نیرزد به نزد عقل ملک جهان به دیدن روی جهانیان
1 حرص چه ورزی که ز سودا و سود پنج تو شش گردد و هشت تو نه
2 رنج طلب را همه بر خود مگیر یطلبک الرزق کما تطلبه
1 هر چند زند لاف کرم مرد درم دوست دریوزه احسان ز در او نتوان کرد
2 دیرین مثلی هست که از فضله حیوان نارنج توان ساخت ولی بو نتوان کرد