1 جاهل که لاف فضل زند کاش از نخست آن نقد را ز کیسه خود جست و جو کند
2 خر کی زند ز مایده عیسوی نفس گر زانکه سر به توبره خود فرو کند
1 باز رست از پنجه پنجه گریبان حیات جامی اما نامدت دامان بهبودی به دست
2 سال عمرت شصت شد در لجه هستی بکوش تا ازین دریا برآری صید مقصودی به شست
1 من که از دولت قناعت رست گردن همتم ز غل طمع
2 طمع از مال و جاه ببریدم محنت فاقه به که ذل طمع
1 برای نعمت دنیا که خاک بر سر آن منه ز منت هر سفله بار بر گردن
2 به یک دو روز رود نعمتش ز دست ولی بماندت ابدالدهر عار بر گردن
1 مشو با کم از خود مصاحب که عاقل همه صحبت بهتر از خود گزیند
2 گرانی مکن با به از خود که او هم نخواهد که با کمتر از خود نشیند
1 با قضا جامی رضا ده گر چه حکم او تو را از نکو سوی بد از بد سوی بدتر می برد
2 از برای حکمتی روح القدس از طشت زر دست موسی را به سوی طشت آذر می برد
1 مشو مغرور حسن خوبرویان به زلف دلکش و روی نگارین
2 کز اینها گیردت دل سال دیگر چنان کامسال از خوبان پارین
1 ای خواجه عقل بین که بزرگان شهر ما بر خویشتن فضای جهان تنگ می کنند
2 گر فی المثل به مجلس صدر آورند روی هر یک به صدر مجلسش آهنگ می کنند
3 بهر گزی زمین که بود ملک دیگری تیغ زبان کشیده به هم جنگ می کنند
1 به مه آن رخ چرا کنم تشبیه ترک تشبیه ناموجه به
2 گرچه آمد «مشبه به » خوب هست صد بار ازو «مشبه » به
1 جامی ارباب کرم نایاب چون عنقا شدند اهل همت را بود قاف قناعت فرض عین
2 راح راحت نیست در جام غم انجام طمع کأس یأس از کف منه کالیأس احدی راحتین