1 معنی جمعیت ار خواهی دلا لازم شمار سلک صحبت را که جمعیت به جمع اولی بود
2 نظم پر معنی چو در تقطیع گردد مفترق جمله اجزایش ز هم هر جزو بی معنی بود
1 هر که ناکس بود در اصل و سرشت به تقالیب دهر کس نشود
2 سگ مگس را اگر کنی مقلوب قلب آن غیر سگ مگس نشود
1 دلا منشین درین ویرانه چون چغد سوی مرغان قدسی آشیان پر
2 بود گیتی درختی سر به سر شاخ ولی جمله سوی یک اصل رهبر
3 ز هر شاخی سوی آن اصل ره جوی چو آن را یافتی از شاخ بگذر
4 نباشد شیوه مرغان زیرک نشستن هر زمان بر شاخ دیگر
1 جامی از قید تعلق چون رهیدی بعد ازین با مسیحا باش در ملک تجرد هم نفس
2 غم مخور گر خانه ویران شد ز فوت اهل بیت خانه بیت شعر و اهل بیت بکر فکر بس
1 هیچ سودی نکند تربیت ناقابل گر چه برتر نهی از خلق جهان مقدارش
2 سبز و خرم نشود از نم باران هرگز خار خشکی که نشانی به سر دیوارش
1 عشوه شاهد دنیا طمع انگیز بود جامی آن به که ازین می نشوی مست طمع
2 لقمه تلخ قناعت ز جهان قوت تو بس بهر حلوای کسان کفچه مکن دست طمع
1 من که از دولت قناعت رست گردن همتم ز غل طمع
2 طمع از مال و جاه ببریدم محنت فاقه به که ذل طمع
1 بسا اخ کز اخوت چون زند دم دمش باشد چراغ عیش را پف
2 تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز نیفتد زین مناسب تر اخ و تف
1 بهشتی پیکری کز غایت لطف سپاه نیکوان را بود سر خیل
2 سرآمد حسن او و دوزخی شد فاغشی وجهه قطعا من اللیل
1 چنان ز خلق ملولم که تا به چشم نیاید مرا خیال کسی روز و شب ز خواب گریزم
2 به سایه چون روم از تاب آفتاب یقین دان که من ز سایه خود نی ز آفتاب گریزم