آثار جامی

صفحه 1 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 نسیم الصبح زر منی ربی نجد و قبلها که بوی دوست می‌آید ازآن فرسوده منزل‌ها

2 چو گردد شوق وصل افزون چه جای طعن اگر مجنون به بوی هودج لیلی فتد دنبال محمل‌ها

3 دل من پر ز مهر یار و او فارغ نبوده‌ست آن که می‌گویند راهی هست دل‌ها را سوی دل‌ها

4 رسید اینک ز ره سلمی و من از ضعف تن زینسان فخذ یا صاح روحی تحفة منی و اقبلها

1 شد برقع روی تو چو مهت زلف شب آسا سبحان قدیر جعل اللیل لباسا

2 تا کی ز غم سود و زیان رنجه توان برد ای خواجه بیا ساغر می گیر و بیاسا

3 دنیا نه متاعی ست که ارزد به نزاعی با خصم مدارا کن و با دوست مواسا

4 اسرار نی ار فهم کنی جمله سماعی ست لا یمکن ان یدرکها العقل قیاسا

1 به کعبه گر ننمای جال خود ما را ز خون دیده کنم لعل ریگ بطحا را

2 به دور حسن تو از مهره وفا پرداخت مشعبد قدر این حقه های مینا را

3 ز شوق طوق سگان در تو گردانند مسبحان فلک سبحه ثریا را

4 به ترک عشرت امروز چون کنم که کسی ضمان نمی شود از من حیات فردا را

1 هر شب افروخته از آتش دل مشعله ها رود از کوی غمت سوی عدم قافله ها

2 دلم از پرتو خورشید رخت قندیلی ست کز سر زلف تو آویخته با سلسله ها

3 شرح اسرار خرابات نداند همه کس هم مگر پیر مغان حل کند این مسئله ها

4 در ره فقر و فنا بی مدد عشق مرو که کمینگاه حوادث بود این مرحله ها

1 عشق باید کز دو عالم فرد سازد مرد را درد این معنی نباشد مردم بی درد را

2 وعده غم می دهد یار و نداند این قدر کین نوید عشق باشد جان غم پرورد را

3 هر کجا گردد ز رویش حسن را هنگامه گرم گرد گشتن کی رسد خورشید عالم گرد را

4 بی خود افتادم چو خوردم شربت هجران بلی جز چنان خوابی کجا لایق بود این خورد را

1 یارب انصافی بده آن شیخ دعوی دار را تا به خواری ننگرد رندان دردی خوار را

2 شرع را آزار اهل دل تصور کرده است زان گرفته پیشه خود شیوه آزار را

3 طبع بر گنج حقیقت قفل و شرع آمد کلید تا دهد زان گنج بیرون گوهر اسرار را

4 هر که جنباند کلید شرع را بر وفق طبع طبع نگشاید به رویش جز در ادبار را

1 من که جا کردم به دل آن کافر بدکیش را گوش کردن کی توانم قول نیک اندیش را

2 ناصحا سودای بدخویی چنین می داردم ورنه کس هرگز چنین رسوا نخواهد خویش را

3 رسم دلجویی ندارد یارب آن سلطان حسن یا نمی گوید کسی حال من درویش را

4 کیش پر تیر جفا دارد به کین بیدلان از کدام استاد سنگین دل گرفت این کیش را

1 احن شوقا الی دیار لقیت فیها جمال سلمی که می رساند ازان نواحی نوید لطفی به جانب ما

2 به وادی غم منم فتاده زمام فکرت ز دست داده نه بخت یاور نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شکیبا

3 زهی جمال تو قبله جان حریم کوی تو کعبه دل فان سجدنا الیک نسجد و ان سعینا الیک نسعی

4 ز سر عشق تو بود ساکن زبان ارباب شوق لیکن ز بی زبانی غم نهانی چنانکه دانی شد آشکارا

1 پیر ما بگذاشت آخر شیوه زهاد را ساخت فرش میکده سجاده ارشاد را

2 خورده ام پیش از نماز صبح می بهر خدا ای امام امروز با مطرب گذار اوراد را

3 چنگ استادی ست درس عشق گو مطرب کجاست تا زمانی بر سر درس آرد این استاد را

4 صوفی دریوزه گر از بزم جمع دجله کش گر رود غم نیست یک زنبیل کم بغداد را

1 رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

2 تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

3 خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند بس که دلها شد گره راه گذشتن شانه را

4 می کنم سینه به ناخن کرده رو در کوی تو می گشایم روزنی سوی تو این ویرانه را

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی