1 شاه ترمذ کنیزکی زیبا داشت دلکش چو نقش بر دیبا
2 یافت در دل به سوی او میلی بلکه بر کشت عاقبت سیلی
3 عشق در دل چو شد قوی بنیاد رخنه در کار ملک و دین افتاد
4 یک شبی روی بر زمین مالید به دعا از دل حزین نالید
1 به غضب جان هیچ کس مخراش حرف آسایش از دل متراش
2 غضب آمد خراشگر چو اره اره است آن بلی ولی دو سره
3 ناخراشیده خاطر تو نخست کی بود دلخراشی از تو درست
4 ز آتشی کز غضب برافروزی اولا خان و مان خود سوزی
1 در رهی می گذشت پیغمبر با گروهی ز دوستان همبر
2 دید قومی گرفته تیشه به دست گرد سنگی بزرگ کرده نشست
3 گفت کین دست و پا خراشیدن چیست وین سنگ را تراشیدن
4 قوم گفتند ما جوانانیم زورمندان و پهلوانانیم
1 بود شاهی به فضل و دانش و رای راحت جان بندگان خدای
2 همه اخلاق او پسندیده از ره عقل و دین نلغزیده
3 لیک خشمش ز حد برون بودی زیر فرمان آن زبون بودی
4 از دلش چون غضب زبانه زدی شعله در خرمن زمانه زدی
1 بشنو این قصه را که نوشروان روزی از باده خواست نوش روان
2 روشن اندیشگان پاک سرشت ساز کردند مجلسی چو بهشت
3 ساقیان در نوای نوشانوش مطربان بر سپهر برده خروش
4 ساقیی برگرفت ساغر زر برده تا شاه معدلت گستر
1 پیش سوداییان تخت و جلال نیست جز تاج جود رأس المال
2 گر نه سرمایه تاج جود کنند کی ز سودای خویش سود کنند
3 معنی جود چیست بخشیدن عادت برق چیست رخشیدن
4 برق رخشان کند جهان روشن جود و احسان جهان جان روشن
1 زد حکیمی به حکم جود قدم ریخت در جیب زن هزار درم
2 چند روزی کزان گذشت حکیم خواست از زن حساب صره سیم
3 گفت هر جا که سایلی زد بانگ رفت در کار سایلان یک دانگ
4 دانگ دیگر به میهمانان رفت به رفیقان و مهربانان رفت
1 خواست تا آفتابه زر خویش به بر او فرستد از بر خویش
2 باز گفتا مبادا گرداند کش چنان دیدم و خجل ماند
3 بر فقیران گرد خود یکسر کرد قسمت چل آفتابه زر
4 پیرزن گشت بهره مند از وی کس نبرده به قصه او پی
1 سنجر بن ملکشه آن شه راد که در جود بر زمانه گشاد
2 گفت او بود همچو ابر بهار بر جهان در فشان و گوهر بار
3 داشت آماده شاه فرزانه خاصه از بهر دی یکی خانه
4 خانه ای از زمردین سقلاط چون چمن در بهار سبز بساط
1 حاتم آن بحر جود و کان عطا روزی از قوم خویش ماند جدا
2 اوفتادش گذر به قافله ای دید اسیری به پای سلسله ای
3 پیش آمد اسیر بهر گشاد خواست زو فدیه تا شود آزاد
4 حاتم آنجا نداشت هیچ به دست بر وی از بار آن رسید شکست