1 شاه غزنین چو واقفی ز علوم کرد تعیین به باجخواهی روم
2 گفت با او که گر کنند سؤال از تو آن صاحبان جاه و جلال
3 که بود بنده زاده ای محمود این خیال از کجاش روی نمود
4 تو چه خواهی جواب ایشان گفت وین غبار از ضمیر ایشان رفت
1 قیصر روم سوی نوشیروان قاصدی هوشمند کرد روان
2 قاصد شاه هوشمند سزد تا ز خامی خیال کج نپزد
3 چون فرستاد از خرد زنده ست آن خردمندی فرستنده ست
4 بعد ماهی که رنج راه کشید به در بارگاه شاه رسید
1 ای به شاهی کشیده سر به سپهر خاک پای تو گشته افسر مهر
2 داد فضل خدایت آن پایه که شدی مر خدای را سایه
3 از تکبر مبر به گردون سر سایه را جای بر زمین خوشتر
4 جای سایه گر آسمان بودی خلق را کی ز خور امان بودی
1 معدلت سیر تا جهاندارا زیر حکمت سکندر و دارا
2 عالم از عدل تو پر آوازه فضل و جودت برون ز اندازه
3 عدل را زاد راه فردا کن ظلم را همنشین عنقا کن
4 عدل خواهی که بر مزید شود ظلم باید که ناپدید شود
1 حمد ایزد نه کار توست ای دل هر چه کار تو بار توست ای دل
2 پشت طاقت به عاجزی خم ده واعترف بالقصور عن حمده
3 و توسل بافضل الصلوات و تقرب باصلح الدعوات
4 بنبی الهدی و احبابه وارثی علمه و آدابه
1 بود در مرو شاهجان زالی همچو زال جهان کهنسالی
2 روزی آمد ز خنجر ستمی بر وی از یک دو لشکری المی
3 از تظلم زبان چو خنجر کرد روی در رهگذار سنجر کرد
4 دید کز راه می رسد سنجر برده از سرکشی به کیوان سر
1 پور کسری که داشت هرمز نام دل به عدلش گرفته بود آرام
2 چون برون آمدی ز شهر سپاه این منادی زدی به هر سر راه
3 که عناون در کف هوس منهید پای در کشتزار کس منهید
4 فی المثل هر که خوشه ای شکند پر کاهی ز خرمنی بکند
1 دید پور عمر به چشم خیال مر عمر را پس از دوازده سال
2 گفت بابا تو را چه حال افتاد که ز حال منت نیامد یاد
3 گفت از وقت مرگ تا امروز حالتی داشتم عجب جانسوز
4 از سؤال مظالم مردم دست و پا کرده بود عقلم گم
1 در زمان گذشته دهقانی گاو می راند گرد ویرانی
2 ناگهان آلت زراعت او بر زمین شد فرو در آن تک و پو
3 آشکارا شد از زمین یک خم پر درونش ز خوشه گندم
4 خوشه هایی چو دانه های گهر زرگرانش غلاف کرده ز زر
1 اهل عالم نه پیرو خردند بلکه بر دین پادشاه خودند
2 همه آیین شاه خود گیرند همه بر دین شاه خود میرند
3 ای مباهی به دولت شاهی وز قوانین مملکت آگاهی
4 روی در قبله نجات آور پی به سر چشمه حیات آور