1 هست بر مقتضای فضل ازل بعضی از بعضی افضل و اکمل
2 وز همه افضل احمد عربیست که ز حق سوی ما رسول و نبیست
3 آن فضایل که انبیا را بود وان شمایل که اصفیا را بود
4 گر شود جمله مجتمع با هم همه باشد ز فضل احمد کم
1 از پی نفخ صور نوع بشر چون شود حشر کرده در محشر
2 سویشان بعد از انتظارگران نامه های عمل کنند پران
3 سعدا را دهند بهر شرف نامه از سوی دست راست به کف
4 اشقیا را صحیفه ها در مشت از سوی چپ دهند یا پس پشت
1 انبیا برگزیدگان حق اند برده از کل ما خلق سبق اند
2 بر سوای خود از بنی آدم فضل دارند بر ملائکه هم
3 نفس شیطان به قصد جرم و گناه نتواند زند بر ایشان راه
4 ور به فرض محال یا نادر از یکی زلتی شود صادر
1 وز پی آن بود ارادت و خواست خواستی لایزال بی کم و کاست
2 فعل هایی که از همه اشیا نو به نو در جهان شود پیدا
3 گر ارادی بود چو فعل بشر ور طبیعی بود چو سیل و حجر
4 منبعث جمله از مشیت اوست مبتنی بر کمال حکومت اوست
1 به صفات کمال موصوف است به نعوت جلال معروف است
2 باشد اسمای او چنان بسیار که بود برتر از قیاس و شمار
3 در خبر گر چه هست صد کم یک هست نسبت به آن جناب اندک
4 ور چه باشد هزار و یک مشهور نیست اندر هزار و یک محصور
1 هست حق را کتاب ها بسیار گشته نازل بر انبیای کبار
2 صد و چار است در خبر مذکور لیکن آن را در آن مدان محصور
3 هر کتابی که کرده حق انزال باش مؤمن به آن علی الاجمال
4 همچو تورات آن کتاب کریم بر کلیم و صحف بر ابراهیم
1 چون کتاب خدا کلام خداست از صفات کلام بنده جداست
2 مکن از حق کران چو معتزلی لایزالیش دان و لم یزلی
3 حرف و صوتی که نو به نو حادث می شود نیست چون دو آن لابث
4 باشد آن پیش عقل خرده شناس مر کلام قدیم را چو لباس
1 از صفاتش یکی حیات آمد که امام همه صفات آمد
2 نه حیاتش به روح و نفس و تن است بلکه او زنده هم به خویشتن است
3 او به خود زنده ایست پاینده زندگان دگر به او زنده
1 چون ز دوزخ کنند خلق گذر شست و شویی کنند در کوثر
2 دود دوزخ ز خود فرو شویند سوی جنت سرای خود پویند
1 واحد است او به ذات خویش و احد وحدتی برتر از شمار و عدد
2 هر که را وحدتش شود مشهود از عدد فارغ است و از معدود
3 ساحت عزتش بود زان پاک که کند کس توهم اشراک
4 ره به امکان نیافت همتایش تنگنای محال شد جایش