1 کَی به نعمت کسی شود دل گرم چون ز منّت کنند دم سردی
2 غیرِ بادِ خزانِ منّت نیست آفت روضۀ جوانمردی
1 مرد را بس همین گنه که قدم از مقرّ امان نهد بیرون
2 هرچه آید درونِ روزنِ گوش از مَمَرِّ زبان دهد بیرون
1 چند گیری به مجلس واعظ پای منبر پیِ گرفتنِ پند
2 وعظ تو بس به مرگ همسایه نعرۀ نوحه گر به بانگ بلند
1 ای که پرسی که بهترین کس کیست گویم از قولِ بهترینِ کسان
2 بهترین کس، کسی بُوَد که ز خلق بیش باشد به خلق نفع رسان
1 تا خدا دوست گیردت با خلق یک دل و یک زبان و یک رو باش
2 شاد طبع و شکفته خاطر زی نرم خوی و گشاده ابرو باش
1 دوستی مغز و پوست دشمنی است تا کی از مغز سوی پوست شوید
2 به هدایا کنید داد و ستد تا به هم زان وسیله دوست شوید
1 بر درِ خوب رویی منزل گیر چون پی حاجتی برون آیی
2 تا از آن پیشتر که حاجت تو دهد، از دیدنش بیاسایی
1 دیدن دوست، دوست را گه گه چهرۀ دوستی بیاراید
2 ز اتفاق دوام صحبتشان شوق کاهد، ملالت افزاید
1 ای خوش آنکو به عیب بینی خویش پیشوای هنروران گردد
2 عیب او پیشِ دیدۀ دل او پردۀ عیبِ دیگران گردد
1 گر دلت را توانگری باید که توانگر دِلی نکو هنریست
2 باز کش دستِ همّت از چیزی که به دستِ تصرُّفِ دگریست