آثار جامی

صفحه 4 از 5
5 اثر از روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / بهارستان جامی / روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان

روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی

جاحظ گوید: هرگز خود را چنان خجل ندیدم که روزی مرا زنی بگرفت و به در دکان استاد ریخته گر برد که همچنین من متحیر شدم که آن چه بود؟ از آن استاد پرسیدم گفت: مرا فرموده بود که تمثالی بر صورت شیطان برای من بساز گفتم: نمی دانم که بر چه شکل می باید ساخت تو را آورد که بدین شکل! ,

2 بوالعجب روی و گونه ای داری کس بدین روی و گونه نتوان کرد

3 بهر تصویر صورت شیطان جز رخت را نمونه نتوان کرد

بهلول را گفتند: دیوانگان بصره را بشمار گفت: آن از حیز شمار بیرون است، اگر گویید عاقلان را بشمارم که معدودی چند بیش نیستند. ,

2 هرکه عاقل بینی او را بهره است نقد وقت از مایه دیوانگی

3 می زید از آفتاب حادثات شادمان در سایه دیوانگی

عمرو لیث یکی از لشکریان خود را دید بر اسبی لاغر نشسته، ,

2 زین لاغر اسبکی که همانا نیافته ست جز از عظام جوهر ترکیب او نظام

3 همچون خر عزیر عظام آمده به هم لیکن هنوز گوشت نروییده از عظام

4 لاغر اسبی که گر بجویی از گوشت در او نشان نیابی

علویی با شخصی در اثنای خصومت گفت: مرا چون دشمن می داری و حال آنکه تو مأموری به آنکه در هر نماز بر من صلوات فرستی و بگویی: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد گفت: من الطیبین الطاهرین نیز می گویم و تو از آن بیرونی! ,

2 ای که ز آل نبی می شمری خویش را هست گواهت بر آن، پاکی ذات و صفات

3 چون تو دم از طیبات می زنی و طیبین کو صفت طیبین یا سمت طیبات؟

علویی در بغداد زنی را به خود خواند آن زن از وی دینار و درهم خواست. علوی گفت: تو به آن راضی نیستی که جزوی از اهل خاندان نبوت و خانواده ولایت در تو فرود آید؟ ,

زن گفت: این فسانه را به قحبگان قم و کاشان گوی، از قحبگان بغداد این آرزو را جز به دینار و درهم مجوی. ,

3 به سفله تا ندهی ضعف آن کزو خواهی طمع مدار کزو کام دل به دست آید

4 گره گشای ز کیسه که قحبه بند ازار به دوستی خدا و رسول نگشاید

ظریفی شخصی را دید که موی بسیار بر روی دمیده بود گفت: این موی ها را بکن پیش از آن که روی تو سر گردد! ,

2 خواجه هر روز اگر به موچینه از رخ خود نه موی برگیرد

3 چند روزی چو بگذرد بر وی رویش از موی، حکم سرگیرد

روزی در فصل بهاران با جمعی از دوستداران به هوای گشت و تماشای صحرا و دشت بیرون رفتیم چون در موضع خرم منزل ساختیم و سفره انداختیم سگی از دور آن را دید، خود را به آنجا رسانید. ,

یکی از حاضران پاره سنگ برداشت و چنانکه نان پیش سنگ اندازند پیش وی انداخت آن را بوی کرد و بی توقف بازگشت، هرچند آواز دادند التفات نکرد اصحاب از آن متعجب شدند. ,

یکی از آن میان گفت: می دانید که این سگ چه گفت؟ گفت: این بدبختان از بخیلی و گرسنگی سنگ می خورند، از خوان ایشان چه توقع توان داشت و از سفره ایشان چه تمتع توان گرفت؟ ,

4 خواجه چون افکنده خوان نزدیک و دور حظ و بهره برده زانجا بیدرنگ

جولاهی در خانه دانشمندی ودیعتی نهاد، چون یکچند برآمد به آن محتاج شد، پیش وی رفت، دید که بر در سرای خود بر مسند تدریس نشسته و جمعی از شاگردان پیش وی صف بسته. ,

گفت: ای استاد به آن ودیعت احتیاج دارم گفت: ساعتی بنشین تا از درس فارغ شوم چون جولاه بنشست، مدت درس او دیر کشید و وی مستعجل بود و عادت آن دانشمند آن بود که در وقت درس گفتن سر خود می جنبانید جولاه را تصور آن شد که درس گفتن همان سر جنبانیدن است. ,

گفت: ای استاد برخیز و مرا تا آمدن نایب خود گردان، تا من به جای تو سر می جنبانم و ودیعت مرا بیرون آور که من تعجیل دارم. دانشمند چون آن شنید بخندید و گفت: ,

4 فقیه شهر زند لاف آن به مجلس عام که آشکار و نهان علوم می داند

گدایی بر در سرایی چیزی خواست کدخدای خانه از درون آواز داد معذور دار که خانگیان اینجا نیستند. گدا گفت: من پاره نان می خواهم نه مباشرت با خانگیان! ,

2 چون گدا بر در سرات رسد هرچه داری بده بهانه مکن

3 تا نیاید به خاطرش چیزی پیش او ذکر اهل خانه مکن

4 کس در حرم سفله ناپاک سیر چون نان نبود نهفته از چشم بشر

زنی از شوهر خود شکایت پیش قاضی برد که مرا یک لحظه فارغ نمی گذارد نه در خلا و نه در ملا و نه در وقت خمیر کردن و نه در وقت نان پختن و نه در وقتی که روزه می دارم و نه در وقتی که نماز می گزارم. شوهرش گفت: من تو را از برای این خواسته ام. ,

زن گفت: ایهاالقاضی حسبة لله که تعیین کن که در شبانه روزی چند بار با من نزدیکی کند تا من بدانم و خود را بر آن راست گیرم. قاضی گفت: ده بار! زن گفت: طاقت این ندارم گفت: نه بار! گفت: طاقت ندارم و همچنین می گفت تا به پنج بار رسانید. ,

زن گفت: طاقت این نیز ندارم قاضی گفت: وای بر تو نمی خواهی که این مسکین را هیچ بهره ای باشد. زن گفت: راضی شدم! مرد گفت: ای قاضی بفرمای تا کسی را کفیل خود کند، زن گفت: اینک قاضی مسلمانان کفیل من است. ,

قاضی گفت: ای زانیه می خواهی که از وی بگریزی و مرا در دست وی اندازی تا آنچه با تو می کند با من کند! برخیز و بیرون رو که لعنت خدای بر تو باد. ,

آثار جامی

5 اثر از روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.