آثار جامی

صفحه 3 از 5
5 اثر از روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / بهارستان جامی / روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان

روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی

مدعیی خود را به صورت علویان آراسته و به دعوی آن نسبت عالی برخاسته، ,

2 در دعوی وی عیان نه از صدق فروغ هم دوش ز گیسوان گواهان دروغ

بر صاحبدلی درآمد، از جای بجست و وی را بر صدر نشاند و در صف نعال نشست. هر چه طلب داشت زیادت از آن عطا کرد و در وقت خروجش ادب مشایعه به جای آورد. اصحاب گفتند: ما این شخص را می شناسیم، نسبت وی از این نسبت دور است و دعوی وی در این صورت کذب و زور، نه پدرش را از این خاندان بویی است نه مادرش را در این خانواده رویی، ,

4 مادرش شهرگرد و خانه گداست پدرش دیگ بند و دوک تراش

شاعری پیش صاحب عباد قصیده ای آورد، هر بیت از دیوانی و هر معنی زاده طبع سخندانی. صاحب گفت: از برای ما عجب قطار شتر آورده ای که اگر کسی مهارشان بگشاید هر یک به گله دیگر گراید! ,

2 همی گفتی به دعوی دی که باشد به پیش شعر عذبم انگبین هیچ

3 ز هر جا جمع کردی چند بیتی به دیوانت نبینم غیر ازین هیچ

4 اگر هریک به جای خود رود باز بجز کاغذ نماند بر زمین هیچ

شخصی بر شاعری بیتی خواند که قافیه در یک مصراع راء مهمله مضموم آورده بود و در یکی زاء معجمه مکسور. شاعر گفت: این قافیه راست نیست زیرا که یک جا حرف راست بی نقطه و یکجا حرف زاست به نقطه. ,

آن شخص گفت: این را نقطه مزن. شاعر گفت: یک جا قافیه مضموم است و یک جا مکسور. گفت: بنگرید این چه نادان مردیست، من می گویم نقطه مزن وی اعراب می کند‍ ,

3 آن سفله که مدح را ز ذم نشناسد فتح از کسر و کسر ز ضم نشناسد

4 زو در عجبم که چون دم از شعر زند کو شعر و شعیر را ز هم نشناسد

مستی از خانه بیرون آمد، و در میانه راه بیفتاد و قی کرد و لب و دهان خود بیالود. سگی آمد و آن را لیسیدن گرفت، پنداشت که آدمی است که آن را پاک می کند، دعا می کرد که خدای تعالی فرزندان و فرزندان فرزندان تو را خدمتگار تو گرداند. ,

بعد از آن سگ پای برداشت و بر روی او بول کرد. گفت: بارک الله ای سیدی! که آب گرم آوردی تا روی مرا بشویی. ,

3 شرابخواره چو بر خویشتن روا دارد که سبلت از قی ناپاک می بیالاید

4 سگ از مثانه گر ابریق آب گرم آرد که غسل سبلت ناپاک او کند شاید

پسری را گفتند می خواهی که پدر تو بمیرد تا میراث وی بگیری؟ گفت: نی، اما می خواهم که وی را بکشند تا چنانچه میراث وی بگیرم خونبهای وی نیز بستانم! ,

2 فرزند که خواهد ز پی مال پدر را خواهد که نماند پدر و مال بماند

3 خوش نیست به مرگ پدر و بردن میراث خواهد که کشندش که دیت هم بستاند

کنیزکی صاحب جمال می گذشت شخصی در عقب وی ایستاد .کنیزک گفت: آنچه خواجه من با من می کند می خواهی؟ گفت: بلی! گفت: بنشین که خواجه من از عقب می رسد با تو آن کند که با من می کند! ,

مردی به شخصی رسید و آغاز گله کرد که روا باشد که مرا نمی شناسی و رعایت حق من نمی کنی؟ آن شخص حیران ماند و گفت: از اینها که تو می گویی من خبری ندارم! ,

گفت: پدرم مادر تو را خواستگار کرده بوده است اگر وی را می خواست من برادر تو می بودم. آن شخص گفت: والله این خویشی است که سبب آن می شود که من از تو میراث برم و تو از من میراث بری. ,

3 گمان خام طمع آن بود که بر همه خلق فریضه است که با وی شوند احسان سنج

4 چو خامی طمع او به پختگی نرسد فتد ز تنگدلی در مضیق محنت و رنج

شاعری پیش طبیب رفت و گفت: چیزی در دل من گره شده است و وقت مرا ناخوش می دارد و از آنجا فسردگی به همه اعضای من می رسد و موی بر اندام من برمی خیزد. ,

طبیب مردی ظریف بود، گفت: به تازگی هیچ شعری گفته ای که هنوز بر کسی نخوانده باشی؟ گفت: آری! گفت: بخوان! بخواند، باز گفت: بخوان! بخواند، گفت: برخیز که نجات یافتی، این شعر بود که در دل تو گره شده بود و خنکی آن به بیرون سرایت می کرد، چون از دل خود بیرون دادی خلاص یافتی! ,

3 چه شعر است این که چون نامش ز دانا بپرسی بر زبانش هرزه آید

4 و گر بر شربت بیمار خوانی تب محرق رود تب لرزه آید

دو شاعر بر مایده ای جمع آمدند، پالوده ای آوردند بغایت گرم یکی از ایشان مر دیگری را گفت: این پالوده گرمتر است از آن حمیم و غساق که فردا در جهنم خواهی آشامید. دیگری در جواب گفت: یک بیت از اشعار خود بخوان و بر آنجا دم تا هم تو بیاسایی و هم دیگران ,

2 از خنک شعر خویش یک مصراع گر کنی نقش بر در دوزخ

3 از جهنم برد حرارت نار در حمیم آورد برودت یخ

شخصی نماز گزارد و بعد از نماز دعا کرد و در دعای خود درآمدن در بهشت و خلاصی از آتش دوزخ خواست پیرزنی در قفای او ایستاده بود و آن را می شنید، می گفت: خداوندا مرا در آنچه می خواهد شریک گردان. ,

چون آن شخص آن را بشنید گفت: خداوندا مرا بر دار کش و به ضرب تازیانه بمیران! پیرزن گفت: خداوندا مرا بیامرز و از آنچه می طلبد نگاه دار! ,

آن شخص روی باز پس کرد که این عجب ناراست حکمی است و ناپسندیده قسمتی که در راحت و آسودگی با من انبازی و در محنت و فرسودگی از من ممتاز! ,

4 نه منصف باشد آن طامع که کامی چو یابی از خدای انباز گردد

رسول صلی الله علیه و - مر عجوزه را گفت که عجایز به بهشت در نیایند! آن عجوزه به گریه درآمد. فرمود که خدای تعالی ایشان را جوان گرداند و جوانتر از آنچه بودند برانگیزاند آنگه به بهشت برد. ,

و نیز مر زنی را از انصار گفت: به شوهر خود برس که در چشم وی سفیدی واقع است. آن زن به سرعت و اضطراب تمام پیش شوهر خود دوید. شوهر از وی سبب اضطراب پرسید. آنچه حضرت فرموده بودند باز گفت. گفت: راست فرموده اند، در چشم من سفیدی هست و سیاهی هست اما نه به بدی! ,

3 گر مقبلی مزاح کند عیب او مکن شغلیست آن به قاعده عقل و دین مباح

4 دل آیینه است کلفت جد زنگ آیینه آن زنگ را چه امکان صیقل بود مزاح

آثار جامی

5 اثر از روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.