مدعیی خود را به صورت علویان آراسته و به دعوی آن نسبت عالی برخاسته، ,
2 در دعوی وی عیان نه از صدق فروغ هم دوش ز گیسوان گواهان دروغ
بر صاحبدلی درآمد، از جای بجست و وی را بر صدر نشاند و در صف نعال نشست. هر چه طلب داشت زیادت از آن عطا کرد و در وقت خروجش ادب مشایعه به جای آورد. اصحاب گفتند: ما این شخص را می شناسیم، نسبت وی از این نسبت دور است و دعوی وی در این صورت کذب و زور، نه پدرش را از این خاندان بویی است نه مادرش را در این خانواده رویی، ,
4 مادرش شهرگرد و خانه گداست پدرش دیگ بند و دوک تراش
خلیفه با اعرابیی از مایده طعام می خورد، در آن اثنا نظرش بر لقمه وی افتاد، مویی به چشم وی درآمد، گفت: ای اعرابی موی را از لقمه خود دور کن! ,
اعرابی گفت: بر مایده کسی که چندان در لقمه خورنده نگرد که موی را بیند طعام نتوان خورد و دست از طعام باز کشید و سوگند خورد که دیگر بر مایده وی طعام نخورد. ,
3 چو میزبان بنهد خوان مکرمت آن به که از ملاحظه میهمان کنار کند
4 نه آن که بر سر خوان لقمه لقمه او را به زیر چشم ببیند به دل شمار کند
جمعی نشسته بودند و سخن کمال و نقصان رجال در پیوسته، یکی از آن میان گفت: هر که دو چشم بینا ندارد نیم مرد است و هر که در خانه عروسی زیبا ندارد نیم مرد است و هر که وقوف بر سباحت دریا ندارد نیم مرد است. ,
نابینایی در مجلس حاضر بود که زن نداشت و سباحت نمی دانست بانگ بر وی زد که ای عزیز عجب مقدمه ای پرداختی و مرا از دایره مردی چنان دور انداختی که هنوز نیم مرد در می باید تا نام «هیچ مردی» بر من شاید! ,
3 چنان ز پایه مردی فتاد خواجه برون ز بس فسردگی و خام ریشی و سردی
4 که گر هزار فضیلت رسد ز مردانش قدم برون ننهد از حدود نامردی
بهلول بر هارون الرشید درآمد یکی از وزرا گفت: بشارت باد مر تو را ای بهلول که امیرالمؤمنین تو را بر سر قرده و خنازیر سردار و امیر گردانید. بهلول گفت: گوش به من دار و فرمان من به جا آر که از جمله رعایای منی! ,
2 به شهریاری گاو و خرم دهی مژده رعیتی که بود خاص شهریار تویی
3 شمار لشکریانم ز خرس و خوگ کنی نخست کس که درآید درین شمار تویی
توانگری در عهد یکی از ظالمان بمرد. وزیر آن ظالم پسر وی را طلب کرد و پرسید که پدر تو چه گذاشته است؟ گفت: از مال و منال چنین و چنان و از وارثان، وزیر کبیر را ایده الله سبحانه و این فقیر حقیر را. ,
وزیر بخندید و فرمود که میراث وی را به دو نیم کردند، نیمی را به وی گذاشت و نیمی را برای پادشاه برداشت. ,
3 ظلم پیشه وزیر نشناسد جز حق پادشاه مال یتیم
4 عدل داند اگر برد به تمام فضل داند اگر کند به دو نیم
ترکی را گفتند کدام دوستتر داری غارت امروز یا بهشت فردا؟ گفت: آنکه امروز دست به غارت بگشایم و هرچه بیابم بربایم و فردا با فرعون در آتش درآیم! ,
2 آن شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید گفت با واعظ که آنجا غارت و تاراج هست؟
3 گفت نی، گفتا: بتر باشد ز دوزخ آن بهشت کاندر او کوته بود از غارت و تاراج دست
گدایی بر در سرایی چیزی خواست کدخدای خانه از درون آواز داد معذور دار که خانگیان اینجا نیستند. گدا گفت: من پاره نان می خواهم نه مباشرت با خانگیان! ,
2 چون گدا بر در سرات رسد هرچه داری بده بهانه مکن
3 تا نیاید به خاطرش چیزی پیش او ذکر اهل خانه مکن
4 کس در حرم سفله ناپاک سیر چون نان نبود نهفته از چشم بشر
معلمی را پسر بیمار شد و مشرف به موت گشت، گفت: غسال بیارید تا وی را بشوید گفتند: هنوز نمرده است گفت: باکی نیست آن زمان را که از غسل وی فارغ شوید بخواهد مرد! ,
2 هرکه در کار خویش پیش از وقت می نماید به حکم طبع شتاب
3 می خورد روزه نارسیده به شب می کشد موزه نارسیده به آب
پسر معلمی را گفتند: چه بلا احمقی! گفت: اگر من احمق نبودمی ولدالزنا بودمی! ,
2 عیب مادر بود ار فرزندی خلق و خویش نه به وفق پدر است
3 گوش استر که دراز است گواست کش نه اسب است پدر بلکه خر است
از معلمی پرسیدند که تو بزرگتری یا برادر تو؟ گفت: من بزرگترم، اما چون یک سال دیگر بر وی بگذرد با من برابر خواهد شد! ,
2 چو هیچ چیز نشد حاصلت چه می پرسی که روزگار فلان در چه چیز می گذرد
3 شمار عمر کسان می کنی نمی دانی که در مقابله عمر تو نیز می گذرد