بهلول بر هارون الرشید درآمد یکی از وزرا گفت: بشارت باد مر تو را ای بهلول که امیرالمؤمنین تو را بر سر قرده و خنازیر سردار و امیر گردانید. بهلول گفت: گوش به من دار و فرمان من به جا آر که از جمله رعایای منی! ,
2 به شهریاری گاو و خرم دهی مژده رعیتی که بود خاص شهریار تویی
3 شمار لشکریانم ز خرس و خوگ کنی نخست کس که درآید درین شمار تویی
واعظی بر بالای منبر شعری از هر چه گویند بی مزه تر خواند و ترویج آن را گفت: والله این را در اثنای نماز گفته ام! شنیدم که یکی از مجلسیان می گفت: شعری که در نماز گفته شده است چنین بی مزه است، نمازی را که در وی این شعر گفته شده باشد چه مزه بوده باشد! ,
2 گفتی که دوش گفته ام اندر نماز شب شعری که قدر جمله اشعار ازو شکست
3 آن شعر اگر ز منفذ سفل آمدی فرود زان یافتی نماز تو همچون وضو شکست
4 شاعری خواند پرخلل غزلی کین به حذف الف بود موصوف
قاضی بغداد به عزیمت مسجد آدینه پیاده بیرون آمد مستی پیش وی رسید، وی را بشناخت گفت: اعزک الله ایها القاضی، روا باشد که تو پیاده روی؟ آنگه به طلاق سوگند خورد که قاضی را برگردن خود سوار کند. ,
قاضی گفت: پیش آی ای ملعون چون برگردن او سوار شد. روی باز پس کرد که به تک تیز روم یا آهسته؟ گفت: میان این و آن اما باید که رم نکنی و نلغزی و به پای دیوارها نزدیک روی تا از مزاحمت روندگان مأمون باشم. ,
گفت: بارک الله ایها القاضی تو خود قاعده سواری را نیکو می دانسته ای. چون قاضی را به مسجد رسانید فرمود تا وی را در زندان محبوس کنند. گفت: اصلحک الله ایها القاضی این سزای کسی است که تو را از مذلت پیادگی برهاند و به مرکوبی تو تن دردهد و به عزت سواری به مسجد رساند؟ قاضی بخندید و وی را بگذاشت. ,
4 مستی به قصد عربده چون راه گیردت با او به رفق کار کن ای کاردان حکیم
از حضرت رسالت - صلی الله علیه و سلم - آرند که فرموده است که مؤمن مزاح کن و شیرین سخن باشد و منافق ترشرو و گره بر ابرو. امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه گفته است که هیچ باک نیست اگر کسی چندان مزاح کنند که مؤمن از حد بدخویی و دایره ترشرویی بیرون آید. ,
نابینایی در شب تاریک چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟ ,
نابینا بخندید که این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است تا با من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند. ,
3 حال نادان را ز نادان به نمی داند کسی گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بود
4 طعن نابینا زدی ای دم ز بینایی زده زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
ترکی را گفتند کدام دوستتر داری غارت امروز یا بهشت فردا؟ گفت: آنکه امروز دست به غارت بگشایم و هرچه بیابم بربایم و فردا با فرعون در آتش درآیم! ,
2 آن شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید گفت با واعظ که آنجا غارت و تاراج هست؟
3 گفت نی، گفتا: بتر باشد ز دوزخ آن بهشت کاندر او کوته بود از غارت و تاراج دست
زشت رویی پیش طبیب رفت که بر زشتترین جایی دملی برآورده ام. طبیب تیز در روی او نگریست و گفت: دروغ می گویی، اینک روی تو را می بینم، بر وی هیچ دملی نیست! ,
2 ز زشتی است که سلطان شرع نپسندد که عضوهای فرود از کمر برهنه کنی
3 چو رویت از همه جا زشت تر بود چه عجب که رو بپوشی و جای دگر برهنه کنی
معاویه و عقیل بن ابی طالب با هم نشسته بودند معاویه گفت: ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید: «تبت یدا ابی لهب و تب »؟ گفتند: آری! ,
گفت: ابولهب عم عقیل است. عقیل گفت: ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید: «وامراته حمالة الحطب »؟ گفتند: آری! گفت: حمالة الحطب عمه معاویه است. ,
3 چو هست در تو منقصتی عیب دیگری کردن به آن نه قاعده مرد باهش است
4 او خامش است از تو و از عیب دیگران گویا کنی به عیب خود آن را که خامش است
فاضلی که صورتی قبیح و هیئتی کریه داشت به فرزدق رسید وی را دید که روی او به جهت مرضی زرد شده. گفت: تو را چه بوده است که رنگ تو چنین زرد شده است؟ ,
گفت: چون تو را دیدم از گناهان خود اندیشیدم، رنگ من چنین زرد برآمد. گفت: در وقت دیدن من چرا از گناهان خود یاد کردی؟ گفت: ترسیدم که خدای تعالی مرا عقوبت کند و همچون تو مسخ گرداند. ,
3 چون رخ زشت تو بینم، دل من عقد اصرار گنه فسخ کند
4 زانکه ترسم که ز شومی گناه قهر ایزد چو توام مسخ کند
معلمی را پسر بیمار شد و مشرف به موت گشت، گفت: غسال بیارید تا وی را بشوید گفتند: هنوز نمرده است گفت: باکی نیست آن زمان را که از غسل وی فارغ شوید بخواهد مرد! ,
2 هرکه در کار خویش پیش از وقت می نماید به حکم طبع شتاب
3 می خورد روزه نارسیده به شب می کشد موزه نارسیده به آب