عمرو لیث یکی از لشکریان خود را دید بر اسبی لاغر نشسته، ,
2 زین لاغر اسبکی که همانا نیافته ست جز از عظام جوهر ترکیب او نظام
3 همچون خر عزیر عظام آمده به هم لیکن هنوز گوشت نروییده از عظام
4 لاغر اسبی که گر بجویی از گوشت در او نشان نیابی
علویی در بغداد زنی را به خود خواند آن زن از وی دینار و درهم خواست. علوی گفت: تو به آن راضی نیستی که جزوی از اهل خاندان نبوت و خانواده ولایت در تو فرود آید؟ ,
زن گفت: این فسانه را به قحبگان قم و کاشان گوی، از قحبگان بغداد این آرزو را جز به دینار و درهم مجوی. ,
3 به سفله تا ندهی ضعف آن کزو خواهی طمع مدار کزو کام دل به دست آید
4 گره گشای ز کیسه که قحبه بند ازار به دوستی خدا و رسول نگشاید
فاضلی که صورتی قبیح و هیئتی کریه داشت به فرزدق رسید وی را دید که روی او به جهت مرضی زرد شده. گفت: تو را چه بوده است که رنگ تو چنین زرد شده است؟ ,
گفت: چون تو را دیدم از گناهان خود اندیشیدم، رنگ من چنین زرد برآمد. گفت: در وقت دیدن من چرا از گناهان خود یاد کردی؟ گفت: ترسیدم که خدای تعالی مرا عقوبت کند و همچون تو مسخ گرداند. ,
3 چون رخ زشت تو بینم، دل من عقد اصرار گنه فسخ کند
4 زانکه ترسم که ز شومی گناه قهر ایزد چو توام مسخ کند
جاحظ گوید: هرگز خود را چنان خجل ندیدم که روزی مرا زنی بگرفت و به در دکان استاد ریخته گر برد که همچنین من متحیر شدم که آن چه بود؟ از آن استاد پرسیدم گفت: مرا فرموده بود که تمثالی بر صورت شیطان برای من بساز گفتم: نمی دانم که بر چه شکل می باید ساخت تو را آورد که بدین شکل! ,
2 بوالعجب روی و گونه ای داری کس بدین روی و گونه نتوان کرد
3 بهر تصویر صورت شیطان جز رخت را نمونه نتوان کرد
شخصی زشت رویی را دید که از گناهان استغفار می کرد و نجات از آتش دوزخ می طلبید گفت: ای دوست بدین روی چرا بر دوزخ بخیلی می کنی و آن را از آتش دریغ می داری؟ ,
2 چون نبینی تو روی خود زان رو بر کسان ناخوش است نی بر تو
3 گر بدین رو در آتشت فکنند حیف بر آتش است نی بر تو
زشت رویی پیش طبیب رفت که بر زشتترین جایی دملی برآورده ام. طبیب تیز در روی او نگریست و گفت: دروغ می گویی، اینک روی تو را می بینم، بر وی هیچ دملی نیست! ,
2 ز زشتی است که سلطان شرع نپسندد که عضوهای فرود از کمر برهنه کنی
3 چو رویت از همه جا زشت تر بود چه عجب که رو بپوشی و جای دگر برهنه کنی
شخصی بزرگ بینی زنی را خواستگاری می کرد و در تعریف خود می گفت که من مردی ام از خفت و سبکساری دور و بر احتمال مکاره صبور. زن گفت: اگر تو بر احتمال مکاره صبور نبودی این بینی را چهل سال نتوانستی کشیدن! ,
2 از بینی بزرگ تو باریست بر همه تا کی به هرزه روی سوی آن و این نهی
3 هرلحظه سجده تو نه از بهر طاعت است بار گران بینی خود بر زمین نهی
ظریفی شخصی را دید که موی بسیار بر روی دمیده بود گفت: این موی ها را بکن پیش از آن که روی تو سر گردد! ,
2 خواجه هر روز اگر به موچینه از رخ خود نه موی برگیرد
3 چند روزی چو بگذرد بر وی رویش از موی، حکم سرگیرد
معاویه و عقیل بن ابی طالب با هم نشسته بودند معاویه گفت: ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید: «تبت یدا ابی لهب و تب »؟ گفتند: آری! ,
گفت: ابولهب عم عقیل است. عقیل گفت: ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید: «وامراته حمالة الحطب »؟ گفتند: آری! گفت: حمالة الحطب عمه معاویه است. ,
3 چو هست در تو منقصتی عیب دیگری کردن به آن نه قاعده مرد باهش است
4 او خامش است از تو و از عیب دیگران گویا کنی به عیب خود آن را که خامش است
علویی با شخصی در اثنای خصومت گفت: مرا چون دشمن می داری و حال آنکه تو مأموری به آنکه در هر نماز بر من صلوات فرستی و بگویی: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد گفت: من الطیبین الطاهرین نیز می گویم و تو از آن بیرونی! ,
2 ای که ز آل نبی می شمری خویش را هست گواهت بر آن، پاکی ذات و صفات
3 چون تو دم از طیبات می زنی و طیبین کو صفت طیبین یا سمت طیبات؟