آثار جامی

صفحه 2 از 5
5 اثر از روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / بهارستان جامی / روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان

روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی

بهلول بر هارون الرشید درآمد یکی از وزرا گفت: بشارت باد مر تو را ای بهلول که امیرالمؤمنین تو را بر سر قرده و خنازیر سردار و امیر گردانید. بهلول گفت: گوش به من دار و فرمان من به جا آر که از جمله رعایای منی! ,

2 به شهریاری گاو و خرم دهی مژده رعیتی که بود خاص شهریار تویی

3 شمار لشکریانم ز خرس و خوگ کنی نخست کس که درآید درین شمار تویی

واعظی بر بالای منبر شعری از هر چه گویند بی مزه تر خواند و ترویج آن را گفت: والله این را در اثنای نماز گفته ام! شنیدم که یکی از مجلسیان می گفت: شعری که در نماز گفته شده است چنین بی مزه است، نمازی را که در وی این شعر گفته شده باشد چه مزه بوده باشد! ,

2 گفتی که دوش گفته ام اندر نماز شب شعری که قدر جمله اشعار ازو شکست

3 آن شعر اگر ز منفذ سفل آمدی فرود زان یافتی نماز تو همچون وضو شکست

4 شاعری خواند پرخلل غزلی کین به حذف الف بود موصوف

قاضی بغداد به عزیمت مسجد آدینه پیاده بیرون آمد مستی پیش وی رسید، وی را بشناخت گفت: اعزک الله ایها القاضی، روا باشد که تو پیاده روی؟ آنگه به طلاق سوگند خورد که قاضی را برگردن خود سوار کند. ,

قاضی گفت: پیش آی ای ملعون چون برگردن او سوار شد. روی باز پس کرد که به تک تیز روم یا آهسته؟ گفت: میان این و آن اما باید که رم نکنی و نلغزی و به پای دیوارها نزدیک روی تا از مزاحمت روندگان مأمون باشم. ,

گفت: بارک الله ایها القاضی تو خود قاعده سواری را نیکو می دانسته ای. چون قاضی را به مسجد رسانید فرمود تا وی را در زندان محبوس کنند. گفت: اصلحک الله ایها القاضی این سزای کسی است که تو را از مذلت پیادگی برهاند و به مرکوبی تو تن دردهد و به عزت سواری به مسجد رساند؟ قاضی بخندید و وی را بگذاشت. ,

4 مستی به قصد عربده چون راه گیردت با او به رفق کار کن ای کاردان حکیم

از حضرت رسالت - صلی الله علیه و سلم - آرند که فرموده است که مؤمن مزاح کن و شیرین سخن باشد و منافق ترشرو و گره بر ابرو. امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه گفته است که هیچ باک نیست اگر کسی چندان مزاح کنند که مؤمن از حد بدخویی و دایره ترشرویی بیرون آید. ,

نابینایی در شب تاریک چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟ ,

نابینا بخندید که این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است تا با من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند. ,

3 حال نادان را ز نادان به نمی داند کسی گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بود

4 طعن نابینا زدی ای دم ز بینایی زده زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود

ترکی را گفتند کدام دوستتر داری غارت امروز یا بهشت فردا؟ گفت: آنکه امروز دست به غارت بگشایم و هرچه بیابم بربایم و فردا با فرعون در آتش درآیم! ,

2 آن شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید گفت با واعظ که آنجا غارت و تاراج هست؟

3 گفت نی، گفتا: بتر باشد ز دوزخ آن بهشت کاندر او کوته بود از غارت و تاراج دست

زشت رویی پیش طبیب رفت که بر زشتترین جایی دملی برآورده ام. طبیب تیز در روی او نگریست و گفت: دروغ می گویی، اینک روی تو را می بینم، بر وی هیچ دملی نیست! ,

2 ز زشتی است که سلطان شرع نپسندد که عضوهای فرود از کمر برهنه کنی

3 چو رویت از همه جا زشت تر بود چه عجب که رو بپوشی و جای دگر برهنه کنی

معاویه و عقیل بن ابی طالب با هم نشسته بودند معاویه گفت: ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید: «تبت یدا ابی لهب و تب »؟ گفتند: آری! ,

گفت: ابولهب عم عقیل است. عقیل گفت: ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید: «وامراته حمالة الحطب »؟ گفتند: آری! گفت: حمالة الحطب عمه معاویه است. ,

3 چو هست در تو منقصتی عیب دیگری کردن به آن نه قاعده مرد باهش است

4 او خامش است از تو و از عیب دیگران گویا کنی به عیب خود آن را که خامش است

فاضلی که صورتی قبیح و هیئتی کریه داشت به فرزدق رسید وی را دید که روی او به جهت مرضی زرد شده. گفت: تو را چه بوده است که رنگ تو چنین زرد شده است؟ ,

گفت: چون تو را دیدم از گناهان خود اندیشیدم، رنگ من چنین زرد برآمد. گفت: در وقت دیدن من چرا از گناهان خود یاد کردی؟ گفت: ترسیدم که خدای تعالی مرا عقوبت کند و همچون تو مسخ گرداند. ,

3 چون رخ زشت تو بینم، دل من عقد اصرار گنه فسخ کند

4 زانکه ترسم که ز شومی گناه قهر ایزد چو توام مسخ کند

معلمی را پسر بیمار شد و مشرف به موت گشت، گفت: غسال بیارید تا وی را بشوید گفتند: هنوز نمرده است گفت: باکی نیست آن زمان را که از غسل وی فارغ شوید بخواهد مرد! ,

2 هرکه در کار خویش پیش از وقت می نماید به حکم طبع شتاب

3 می خورد روزه نارسیده به شب می کشد موزه نارسیده به آب

آثار جامی

5 اثر از روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر روضهٔ ششم (در مطایبه) در بهارستان جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.