1 آن عاشق از خرد رمیده زاندیشه نیک و بد رهیده
2 از مستی عشق بود مجنون دادش به میان مستی افیون
3 داغی ز فراق یار بودش یک داغ دگر بر آن فزودش
4 لیکن داغی فزون ز هر داغ آشفت ز عشق داغ بر داغ
1 چون زرده بیضه های گردون آمد سحر از سپیده بیرون
2 زیر خم طاق لاجوردی زان زرده زمین گرفت زردی
3 مجنون پی جست و جوی دلبر برداشت ز خواب بیخودی سر
4 لیلی گویان به ره درآمد تا نوبت چاشتگه سر آمد
1 دردانه فروش درج این درج این گوهر حرف را کند خرج
2 کان از صدف شرف مهین در وان نه صدف از فروغ او پر
3 آن بانوی حجله نکویی وان بانی کاخ خوبرویی
4 آن ماه فلک حصاری از وی وان پر مه و خور عماری از وی
1 نی باد و ز باد گرم روتر نی سیل و ز سیل تیزدوتر
2 ننهاده هنوز چشم بر هم پیوست چو کعبه رو به زمزم
3 دامن ز غبار ره برافشاند اشتر به کنار چشمه خواباند
4 چون خضر به چشمه سار پیوست خورد آبی و خضروار بنشست
1 مجنون چو به نامه در قلم زد در اول نامه این رقم زد
2 دیباچه نامه امانی عنوان صحیفه معانی
3 جز نام مسببی نشاید کز وی در هر سبب گشاید
4 مطلق گردان دست تقدیر زنجیری ساز پای تدبیر
1 نیرنگ زن بیاض این راز صورتگری اینچنین کند ساز
2 کان کعبه بی نظیر منظر چون صورت چین بدیع پیکر
3 یعنی لیلی مه حصاری برج قمر از رخش عماری
4 با شوهر خود چو سرکشی کرد پاداش خوشیش ناخوشی کرد
1 آن رفته ز قید عقل بیرون کامد روزی به سوی مجنون
2 وز لیلی و عقد او خبر گفت وان شیفته را ز نو برآشفت
3 می خواست ز تار مهربافی آن زخم گذشته را تلافی
4 چون یافت خبر ز مردن شوی آورد به سوی کوه و در روی
1 گوهر کش سلک این حکایت در قصه چنین کند روایت
2 کان داده درین محیط مواج سرمایه عقل و دین به تاراج
3 آن کشتی عافیت شکسته بر تخت شکسته ای نشسته
4 چون مژده مرگ دشمن خویش بشنید ز یار مصلحت کیش
1 آن پوست و مغز قصه اش نغز از پوست چنین برون دهد مغز
2 کان پوست شناس مغز دیده از پوست به مغز آن رسیده
3 چون شد به دیار یار نزدیک شد کار بر او چو موی باریک
4 نی رخصت پیش یار رفتن نی صبر ازان دیار رفتن