1 شیرین سخن شکر فسانه کین قصه نهاد در میانه
2 افسانه پوست چون فرو خواند از پوست برون چنین سخن راند
3 کان خورده چو دف طپانچه بر پوست در ناله ز دست فرقت دوست
4 می گشت به کوه و دشت یکچند از دوست همی به پوست خرسند
1 رامشگر این ترانه خوش دستان زن این سرود دلکش
2 بر عود سخن چنین کشد تار کان مانده به چنگ غم گرفتار
3 چون شادی کاسه اش ز سر رفت وان خرمیش ز دل به در رفت
4 با محنت دوری خود افتاد با رنج صبوری خود افتاد
1 محمل بند عروس این راز آهنگ حدی چنین کند ساز
2 کز بر عرب یکی عرابی مقبول خرد به خرده یابی
3 در عرصه عشق پاکبازی در نکته شعر سحر سازی
4 آواز خوشش مهیج شوق چاک افکن جیب صاحب ذوق
1 طغراکش این فراقنامه این رشحه برون دهد ز خامه
2 کان حله نشین عرابی راد در ربع و دمن رئیس و استاد
3 یکچند چو در دیار خود بود مشغول به کار و بار خود بود
4 سر زد ز دلش هوای مجنون طیاره ز حله راند بیرون
1 مستیش ز باده بود نز جام از جام رمیده شد سرانجام
2 بشکفت به بوستان رازش گلهای حقیقت از مجازش
3 چشمه ز شکاف سنگ جوشید دریا شد و سنگ را بپوشید
4 لیلی طلبی او در این جوش بر شاهد عشق بود روپوش
1 فهرست نویس این جریده بر خاتمت این رقم کشیده
2 کان اعرابی حریف موزون چون شد فارغ ز دفن مجنون
3 بر آهویی تک جمازه بنشست احرام حریم یار او بست
4 می شد دل و جان درد پرورد تا پی به دیار لیلی آورد
1 لیلی چو ز داغ مرگ مجنون چون لاله نشست غرقه در خون
2 شد عرصه دهر بر دلش تنگ زد ساغر عیش خویش بر سنگ
3 افتاد در آن کشاکش درد از راحت خواب و لذت خورد
4 تابنده مهش ز تاب خود رفت نورسته گلش ز آب خود رفت
1 چون از نفس خزان درختان گشتند به باد داده رختان
2 از خلعت سبز عور ماندند وز برگ و بهار دور ماندند
3 گلزار ز هر گل و گیاهی شد رنگرزانه کارگاهی
4 بنمود هزار رنگ بی قیل صباغ فلک ز یک خم نیل
1 گیتی که نشیمن زوال است آسوده دلی در او محال است
2 ماتمکده ایست تیره و تنگ در وی ز وفا نه بوی نی رنگ
3 هر گل که برآید از گل او چاک است ز خار غم دل او
4 هر لاله که بردمد ز باغش باشد ز فنا به سینه داغش