1 آن را که به عشق گل سرشتند وین حرف به لوح دل نوشتند
2 شسته نشود ز لوحش این حرف ور عمر کند به شست و شو صرف
3 هر لحظه کند به یاری آهنگ در دامن دلبری زند چنگ
4 گر در همه جا به جان خریدار تا خود به کجا شود گرفتار
1 ای خاک تو تاج سربلندان مجنون تو عقل هوشمندان
2 محجوب تو را نهار لیلی مکشوف تو را سها سهیلی
3 خورشید ز توست روشنی گیر بی روشنی تو چشمه قیر
4 بر چشمه قیر اگر بتابی گیرد فلکش به آفتابی
1 از هر چه سخنوران بدانند وز لوح سخنوری بخوانند
2 مقبول ترین فسانه عشق است مطبوع ترین ترانه عشق است
3 زین راز چو پرده باز کردم وین طرفه ترانه ساز کردم
4 شد طوطی طبع من شکرخا از قصه یوسف و زلیخا
1 چون باز سفیده دم درین باغ بنشست بر آشیانه زاغ
2 زاغان سیه ز سهم آن باز کردند ز آشیانه پرواز
3 شد قیس چو باز صبحدم خیز مقراض دو پا به ره بری تیز
4 چون از ره حی برید لختی ناگاه پدید شد درختی
1 مجنون چو به حکم آن دل افروز محروم شد از زیارت روز
2 تا روز غمش به شب رسدی صد ره جانش به لب رسیدی
3 شبها به لباس شبروانه گشتی به ره طلب روانه
4 منزل به دیار یار کردی وانجا همه شب قرار کردی
1 همسایه لیلی آن جمیله می بود زنی نه زان قبیله
2 از کربت غربتش درون ریش وز محنت بیوگی غم اندیش
3 برداشته شوهر از سرش پای وز وی دو یتیم مانده بر جای
4 بودند به هم غریب و مهجور هم معده گرسنه هم بدن عور
1 آن دور ز راه و رسم مردم ره کرده به رسم مردمی گم
2 آن در تن او به جای دل سنگ از وی تا دل هزار فرسنگ
3 مطموره نشین چاه غفلت طیاره سوار راه غفلت
4 از تیرگی درون خود غرق در آب سیاه پای تا فرق
1 مشاطه این عروس طناز مشاطگی اینچنین کند ساز
2 کان پی سپر سپاه اندوه در سیل بلا ستاده چون کوه
3 سرگشته چو گردباد در دشت با باد به سان گرد می گشت
4 چون ماند برون ز کوی لیلی جانی پر از آرزوی لیلی
1 چون قیس دریده جیب و دامان از پند پدر نشد به سامان
2 اعیان قبیله پیش آن پیر گفتند به حسن راء/ی و تدبیر
3 کای عامری فلک عماری معموری ملک کامگاری
4 فرزند تو نور دیده ماست آرام دل رمیده ماست
1 عنوانکش این صحیفه درد در طی صحیفه این رقم کرد
2 کز قیس رمیده دل چو لیلی دریافت به سوی خویش میلی
3 می خواست که غور آن بداند تا بهره به قدر آن رساند
4 روزی که پریرخان آن حی بودند ز نر و ماده با وی