1 مردم دیده روشن خردان بحر دانش همه بین همه دان
2 بس که در مدرسه ها رنج علوم برد شد حاصل وی گنج علوم
3 لیک ازان گنج بجز رنج ندید بویی از سر حقیقت نشنید
4 روی همت به صفاکیشان کرد کسب علم از کتب ایشان کرد
1 ای ز اندوه تو پر خون دل ما دمبدم از تو دگرگون دل ما
2 دل ما در رهت افتاده پریست که بر او باد هوا را گذریست
3 هر دم از جنبش هر باد درشت پشت آن روی شده رو شده پشت
4 دایما گر تو قرارش ندهی بهر خود میل به کارش ندهی
1 آب آن روضه دین افروزد تاب این خرمن ایمان سوزد
2 در سخن نیست به زر کس محتاج سکه زر ز سخن یافت رواج
3 ای بسا قفل درین کاخ دو در که کلیدش نتوان ساخت ز زر
4 لب چو ز افسون سخن آرایند آن گره در نفسی بگشایند
1 ظلم حجاج به غایت چو رسید تیغ بر تهمتی چند کشید
2 گنج ها زر به فدا آوردند گنجشان خاک به سر بر کردند
3 هیچشان حیله گر سود نکرد کارشان روی به بهبود نکرد
4 جلمه کردند سر اندر سر تیغ سر نهادند در آبشخور تیغ
1 ای زبان خرد از کنه تو بند پایه قدر سخن از تو بلند
2 به خرد شرح کمالت نتوان به سخن شکر نوالت نتوان
3 سخن از باغ جمالت وردیست واندرین مرحله بادآوردیست
4 از گلی رونق باغی که شناخت؟ وز تفی نور چراغی که شناخت؟
1 ای به هر شاهد موزون مفتون حالت از مشک خطان دیگرگون
2 هیچ شاهد چو سخن موزون نیست سر خوبی ز خطش بیرون نیست
3 صبر ازو صعب و تسلی مشکل خاصه وقتی که پی بردن دل
4 کشد از وزن به بر خلعت ناز کند از قافیه دامانش طراز
1 سعدی آن بلبل شیراز چمن در گلستان سخن دستان زن
2 شد شبی بر شجر حمد خدای از نوای سحری انوار قدم
3 بست بیتی ز دو مصراع به هم هر یکی مطلع سحر نمای
4 جان ازان مژده جانان می یافت بر خرد پرتو عرفان می تافت
1 ای سخن را چو گهر سنجیده خلعت نظم در او پوشیده
2 کرده تمییز صحیحش ز سقیم به ترازو زنی طبع سلیم
3 می کند وزن سخن نظم پرست نه ترازوش پدیدار نه دست
4 طبع را دست و ترازو تو دهی بر سخن قوت بازو تو دهی
1 ای درین کارگه هوش ربای روز و شب چشم نه و گوش گشای
2 نه به چشم تو ز دیدن اثری نه به گوشت ز شنیدن خبری
3 نرگس این چمنی کز لب جوی خوش نهاده ست نظر سوی به سوی
4 نه ز رخسار گلش دیداری نه به سرو و سمنش بازاری