1 ای ز اندوه تو پر خون دل ما دمبدم از تو دگرگون دل ما
2 دل ما در رهت افتاده پریست که بر او باد هوا را گذریست
3 هر دم از جنبش هر باد درشت پشت آن روی شده رو شده پشت
4 دایما گر تو قرارش ندهی بهر خود میل به کارش ندهی
1 چون نی خامه شد انگشت نمای به نواسازی توحید خدای
2 دلگشا زمزمه دیگر ساخت پرده نعت پیمبر پرداخت
3 به چو آن زمزمه کوتاه کند که ثناگستری شاه کند
4 شاه والا گهر دریا کف که فلک گوهر او راست صدف
1 آب آن روضه دین افروزد تاب این خرمن ایمان سوزد
2 در سخن نیست به زر کس محتاج سکه زر ز سخن یافت رواج
3 ای بسا قفل درین کاخ دو در که کلیدش نتوان ساخت ز زر
4 لب چو ز افسون سخن آرایند آن گره در نفسی بگشایند
1 جامی که قوی شکسته حال است وز دست زمانه پایمال است
2 چون فال زنان ناخردمند گرد آورده ست مهره ای چند
3 باشد نظر خجسته فالی افتد به چنان شکسته حالی
4 یارب به مسبحان افلاک صادق نفسان عالم پاک
1 المنة لله که به خون گر خفتیم یکچند چو غنچه عاقبت بشکفتیم
2 از کشمکش دهر بسی آشفتیم کز گوهر راز سبحه واری سفتیم
1 ای سخن را چو گهر سنجیده خلعت نظم در او پوشیده
2 کرده تمییز صحیحش ز سقیم به ترازو زنی طبع سلیم
3 می کند وزن سخن نظم پرست نه ترازوش پدیدار نه دست
4 طبع را دست و ترازو تو دهی بر سخن قوت بازو تو دهی
1 مردم دیده روشن خردان بحر دانش همه بین همه دان
2 بس که در مدرسه ها رنج علوم برد شد حاصل وی گنج علوم
3 لیک ازان گنج بجز رنج ندید بویی از سر حقیقت نشنید
4 روی همت به صفاکیشان کرد کسب علم از کتب ایشان کرد
1 فرخ آن روز که از مکمن راز بارگی راند به جولانگه ناز
2 علم جاه به بطحا افراخت مکه را سکه دولت نو ساخت
3 سرو بی سایه اش از قدر بلند بر سر تشنه لبان سایه فکند
4 ریگ از اکسیر قدومش زر شد بطن وادی صدف گوهر شد
1 ای به پهلوی تو دل در پرده سر ازین پرده برون ناورده
2 دل که هر سر بود آورده او دل در پرده بود پرده او
3 یکدم از پرده غفلت بدر آی باشد این راز شود پرده گشای
4 نیست این پیکر مخروطی دل بلکه هست این قفس و طوطی دل
1 ظلم حجاج به غایت چو رسید تیغ بر تهمتی چند کشید
2 گنج ها زر به فدا آوردند گنجشان خاک به سر بر کردند
3 هیچشان حیله گر سود نکرد کارشان روی به بهبود نکرد
4 جلمه کردند سر اندر سر تیغ سر نهادند در آبشخور تیغ