1 ای از بر سدره شاهراهت وی قبه ی عرش تکیه گاهت
2 ای طاق نهم رواق بالا بشکسته ز گوشه ی کلاهت
3 هم عقل، دویده در رکابت هم شرع ، خزیده در پناهت
4 ای چرخ کبود ژنده دلقی در گردن پیر خانقاهت
1 چیست آن جرم مربع بفلک ساخته جای آنکه دارد ز شرف بر سر نه گردون پای
2 خال رخساره دین چتر سر خسرو شرع نقطه نون نبوت علم علم فزای
3 مردم چشم شریعت حجرالاسود عقل نافه مشک کرم سایه با فر همای
4 چون قضا نافذ حکم و چو ورع دین پرور چون فلک دولت بخش و چو خرد بند گشای
1 با من آخر صنما جنگ چرا باید داشت وز منت بیهده دل تنگ چرا باید داشت
2 با عدو مردمی و وصل چرا باید کرد با من این عربده و جنگ چرا باید داشت
3 گر کنی سوی من آهنگ روا نیست و لیک ببد اندیش من آهنگ چرا باید داشت
4 من باصحاب تظلم بدر نصرت دین زده در دامن تو چنگ چرا باید داشت
1 ای مملکت ببال که عهد شهنشهست وی سلطنت بناز که سلطان ملک شهست
2 تا بر زدست سر ز گریبان ملک شاه دست ستم زدامن انصاف کوتهست
3 ای آفتاب دولت تابنده باش از آنک بدخواه جاه تو ز تو چون سایه در چهست
4 این خیمه معلق گردان سبز پوش در خدمت تو بسته کمر همچو خرگهست
1 نالم همی و سود نبینم ز نالهام فریاد من نمیرسد این اشک ژالهام
2 با آنکه نیست هیچ به فردا امید من باشد ذخیره محنت پنجاهسالهام
3 یک لقمه بیجگر ندهد ور دهد فلک هم استخوان بود چو ببینی نوالهام
4 از حرص هر کجا که جهد باد دولتی بر خاک سر نهاده من آنجا حوالهام
1 باز این چه عربده است که با ماهمی کنی باز این چه شعبده است که پیدا همیکنی
2 از مشک ناب دایره بر مه همی کشی وز عود خام پرده دیبا همی کنی
3 میزن گره بمشک که چابک همیزنی میکن ززلف دام که زیبا همی کنی
4 با عاشقان یکدل و با دوستان خویش هرگز که کرد آنچه تو رعنا همی کنی
1 بازم ز دور چرخ جگر خون همیشود کارم ز روزگار دگرگون همیشود
2 رازم ز قعر سینه بصحرا همی فتد دردم ز حد صبر بیرون همیشود
3 آهم نفس گرفته بعیوق میرسد اشکم گذار بسته بجیحون همیشود
4 هردم زدن ز گردش گردون مرا بنقد کم میشود ز عمر و غم افزون همیشود
1 عشق چون دل سوی جانان میکشد عقل را در زیر فرمان میکشد
2 شرح نتوان دادن اندر عمرها آنچه جان از دست جانان میکشد
3 تا کشید آن خط مشگین گرد ماه دل قلم بر صفحه جان میکشد
4 چرخ بر دوش از مه نو غاشیش از بن سی و دو دندان میکشد
1 تا همی بر گل نقاب از خط مشکین آورد مرکب صبر مرا هر لحظه در زین آورد
2 چرخ از کف الخضیب انگشت حیرت بر دهان پیش آن رخسار و آن دندان شیرین آورد
3 شاهراه عرصه عشق رخ او عقلرا گرچه بیدق رو بود در سیر فرزین آورد
4 بین که در تنگ شکر چون ز هر کرده تعبیه تلخی پاسخ نگر کان لعل شیرین آورد