«بیا که قاعدهٔ از اقبال لاهوری جاویدنامه 36
1. «بیا که قاعدهٔ آسمان بگردانیم
قضا بگردش رطل گران بگردانیم
1. «بیا که قاعدهٔ آسمان بگردانیم
قضا بگردش رطل گران بگردانیم
1. گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
1. از مقام مؤمنان دوری چرا
یعنی از فردوس مهجوری چرا
1. صحبت روشندلان یک دم ، دو دم
آن دو دم سرمایهٔ بود و عدم
1. ای خداوند صواب و ناصواب
من شدم از صحبت آدم خراب
1. پیر رومی آن امام راستان
آشنای هر مقام راستان
1. آنچه دیدم می نگنجد در بیان
تن ز سهمش بیخبر گردد ز جان
1. آسمان شق گشت و حوری پاک زاد
پرده را از چهره خود بر گشاد
1. شمع جان افسرد در فانوس هند
هندیان بیگانه از ناموس هند
1. «نی عدم ما را پذیرد نی وجود
وای از بی مهری بود و نبود
1. هر کجا استیزه ی بود و نبود
کس نداند سر این چرخ کبود
1. در گذشتم از حد این کائنات
پا نهادم در جهان بی جهات