1 سر گذشت آدم اندر شرق و غرب بهر خاکی فتنه های حرب و ضرب
2 یک عروس و شوهر او ما همه آن فسونگر بی همه هم با همه
3 عشوه های او همه مکر و فن است نی از آن تو نه از آن من است
4 در نسازد با تو این سنگ و حجر این ز اسباب حضر تو در سفر
1 گفت حکمت را خدا خیر کثیر هر کجا این خیر را بینی بگیر
2 علم حرف و صوت را شهپر دهد پاکی گوهر به نا گوهر دهد
3 علم را بر اوج افلاک است ره تا ز چشم مهر بر کندد نگه
4 نسخهٔ او نسخهٔ تفسیر کل بستهٔ تدبیر او تقدیر کل
1 منزل و مقصود قرآن دیگر است رسم و آئین مسلمان دیگر است
2 در دل او آتش سوزنده نیست مصطفی در سینه او زنده نیست
3 بنده مؤمن ز قرآن بر نخورد در ایاغ او نه می دیدم نه درد
4 خود طلسم قیصر و کسری شکست خود سر تخت ملوکیت نشست
1 این گل و لاله تو گوئی که مقیم اند همه راه پیما صفت موج نسیم اند همه
2 معنی تازه که جوئیم و نیابیم کجاست مسجد و مکتب و میخانه عقیم اند همه
3 حرفی از خویشتن آموز و در آن حرف بسوز که درین خانقه بی سوز کلیم اند همه
4 از صفا کوشی این تکیه نشینان کم گوی موی ژولیده و ناشسته گلیم اند همه
1 در میان ما و نور آفتاب از فضای تو بتو چندین حجاب
2 پیش ما صد پرده را آویختند جلوه های آتشین را بیختند
3 تا ز کم سوزی شود دل سوز تر سازگار آید بشاخ و برگ و بر
4 از تب او در عروق لاله خون آب جو از رقص او سیماب گون
1 آن هوای تند و آن شبگون سحاب برق اندر ظلمتش گم کرده تاب
2 قلزمی اندر هوا آویخته چاک دامان و گهر کم ریخته
3 ساحلش ناپید و موجش گرم خیز گرم خیز و با هواها کم ستیز
4 رومی و من اندر آن دریای قیر چون خیال اندر شبستان ضمیر
1 آدم این نیلی تتق را بر درید آنسوی گردون خدائی را ندید
2 در دل آدم به جز افکار چیست همچو موج این سر کشید و آن رمید
3 جانش از محسوس می گیرد قرار بو که عهد رفته باز آید پدید
4 زنده باد افرنگی مشرق شناس آنکه ما را از لحد بیرون کشید
1 پیر روم آن صاحب «ذکر جمیل» ضرب او را سطوت ضرب خلیل
2 این غزل در عالم مستی سرود هر خدای کهنه آمد در سجود
3 «باز بر رفته و آینده نظر باید کرد هله بر خیز که اندیشه دگر باید کرد
4 عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش عاشقی راحله از شام و سحر باید کرد
1 برق بیتابانه رخشید اندر آب موجها بالید و غلطید اندر آب
2 بوی خوش از گلشن جنت رسید روح آن درویش مصر آمد پدید
3 در صدف از سوز او گوهر گداخت سنگ اندر سینه کشنر گداخت
4 گفت «ای کشنر اگر داری نظر انتقام خاک درویشی نگر
1 چشم را یک لحظه بستم اندر آب اندکی از خود گسستم اندر آب
2 رخت بردم زی جهانی دیگری با زمان و با مکانی دیگری
3 آفتاب ما به آفاقش رسید روز و شب را نوع دیگر آفرید
4 تن ز رسم و راه جان بیگانه ایست در زمان و از زمان بیگانه ایست