خیال من به تماشای از اقبال لاهوری جاویدنامه 1
1. خیال من به تماشای آسمان بود است
بدوش ماه و به آغوش کهکشان بود است
...
1. خیال من به تماشای آسمان بود است
بدوش ماه و به آغوش کهکشان بود است
...
1. آدمی اندر جهان هفت رنگ
هر زمان گرم فغان مانند چنگ
...
1. زندگی از لذت غیب و حضور
بست نقش این جهان نزد و دور
...
1. فروغ مشت خاک از نوریان افزون شود روزی
زمین ازکوکب تقدیر او گردون شود روزی
...
1. عشق شور انگیز بی پروای شهر
شعلهٔ او میرد از غوغای شهر
...
1. از کلامش جان من بیتاب شد
در تنم هر ذره چون سیماب شد
...
1. عقل تو حاصل حیات ، عشق تو سر کائنات
پیکر خاک خوش بیا ، این سوی عالم جهات
...
1. این زمین و آسمان ملک خداست
این مه و پروین همه میراث ماست
...
1. من چوکوران دست بر دوش رفیق
پا نهادم اندر آن غار عمیق
...
1. ذات حق را نیست این عالم حجاب
غوطه را حایل نگردد نقش آب
...
1. مرد عارف گفتگو را در ببست
مست خود گردید و از عالم گسست
...
1. ترسم که تو میرانی زورق به سراب اندر
زادی به حجاب اندر میری به حجاب اندر
...