1 میشود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی دیدهام هردو جهان را به نگاهی گاهی
2 وادی عشق بسی دور و دراز است ولی طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی
3 در طلب کوش و مده دامن امید ز دست دولتی هست که یابی سر راهی گاهی
1 ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم سخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم
1 یارب درون سینه دل با خبر بده در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده
2 این بنده را که با نفس دیگران نزیست یک آه خانه زاد مثال سحر بده
3 سیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچ جولانگهی بوادی و کوه و کمر بده
4 سازی اگر حریف یم بیکران مرا بااضطراب موج ، سکون گهر بده
1 «عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد» «بر تلاش خود چه مینا زد که ره سوی تو برد»
1 درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟ سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟
2 گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم به ذره ذره ما درد جستجو ز کجاست؟
3 نگاه ما به گریبان کهکشان افتد جنون ما ز کجا شور های و هو ز کجاست؟
1 غزل سرای و نواهای رفته باز آور به این فسرده دلان حرف دل نواز آور
2 کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را هزار فتنه از آن چشم نیم باز آور
3 ز باده ئی که بخاک من آتشی آمیخت پیاله ئی بجوانان نو نیاز آور
4 نئی که دل ز نوایش بسینه می رقصد مئی که شیشهٔ جان را دهد گداز آور
1 ای که ز من فزدوهای گرمی آه و ناله را زنده کن از صدای من خاک هزارساله را
2 با دل ما چهها کنی تو که به بادهٔ حیات مستی شوق میدهی آب و گل پیاله را
3 غنچهٔ دلگرفته را از نفسم گرهگشای تازه کن از نسیم من داغ درون لاله را
4 میگذرد خیال من از مه و مهر و مشتری تو به کمین چه خفتهای صید کن این غزاله را
1 از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی
2 در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی در بوی گل آمیزی با غنچه در آویزی
3 مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه وقت است که در عالم نقش دگر انگیزی
4 آنکس که بسر دارد سودای جهانگیری تسکین جنونش کن با نشتر چنگیزی
1 من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم به نظارهٔ جمالی چو ستاره دیده بازم
2 بهوای زخمه تو همه نالهٔ خموشم تو باین گمان که شاید ز نوا فتاده سازم
3 به ضمیرم آنچنان کن که ز شعلهٔ نوائی دل خاکیان فروزم دل نوریان گدازم
4 تب و تاب فطرت ما ز نیازمندی ما تو خدای بی نیازی نرسی بسوز و سازم
1 بصدای درمندی بنوای دلپذیری خم زندگی گشادم بجهان تشنه میری
2 تو بروی بینوائی در آن جهان گشادی که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری
3 ز نگاه سرمه سائی بدل و جگر رسیدی چه نگاه سرمه سائی دو نشانه زد به تیری
4 به نگاه نارسایم چه بهار جلوه دادی که بباغ و راغ نالم چو تذرو نو صفیری