1 می دیرینه و معشوق جوان چیزی نیست پیش صاحب نظران حور و جنان چیزی نیست
2 هرچه از محکم و پاینده شناسی گذرد کوه و صحرا و بر و بحر و کران چیزی نیست
3 دانش مغربیان فلسفهٔ مشرقیان همه بتخانه و در طوف بتان چیزی نیست
4 از خود اندیش و ازین بادیه ترسان مگذر که تو هستی و وجود دو جهان چیزی نیست
1 خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب از جفای دهخدایان کشت دهقانان خراب
2 انقلاب! انقلاب ای انقلاب
3 شیخ شهر از رشته تسبیح صد مؤمن به دام کافران سادهدل را برهمن زنار تاب
4 انقلاب! انقلاب ای انقلاب
1 بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را
2 ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را
3 کجا نوری که غیر از قاصدی چیزی نمیداند کجا خاکی که در آغوش دارد آسمانی را
4 اگر یک ذره کم گردد ز انگیز وجود من باین قیمت نمی گیرم حیات جاودانی را
1 خوشتر ز هزار پارسائی گامی به طریق آشنائی
2 در سینهٔ من دمی بیاسای از محنت و کلفت خدائی
3 ما را ز مقام ما خبر کن مائیم کجا و تو کجائی
4 آن چشمک محرمانه یاد آر تا کی به تغافل آزمائی
1 لاله صحرایم از طرف خیابانم برید در هوای دشت و کهسار و بیابانم برید
2 روبهی آموختم از خویش دور افتاده ام چاره پردازن به آغوش نیستانم برید
3 در میان سینه حرفی داشتم گم کرده ام گرچه پیرم پیش ملای دبستانم برید
4 ساز خاموشم نوای دیگری دارم هنوز آنکه بازم پرده گرداند پی آنم برید
1 ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز کاشانهٔ ما رفت بتاراج غمان خیز
2 از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز از گرمی هنگامه آتش نفسان خیز
3 از خواب گران خواب گران خواب گران خیز از خواب گران خیز
4 خورشید که پیرایه بسیمای سحر بست آویزه بگوش سحر از خون جگر بست
1 از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده کف خاک مرا ساقی بباد فرودینی ده
2 ز مینائی که خوردم در فرنگ اندیشه تاریکست سفر ورزیدهٔ خود را نگاه راه بینی ده
3 چو خس از موج هر بادی که می آید ز جا رفتم دل من از گمانها در خروش آمد یقینی ده
4 بجانم آرزوها بود و نابود شرر دارد شبم را کوکبی از آرزوی دل نشینی ده
1 بر جهان دل من تاختنش را نگرید کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید
2 روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست با هزار آینه پرداختنش را نگرید
3 آنکه یکدست برد ملک سلیمانی چند با فقیران دو جهان باختنش را نگرید
4 آنکه شبخون بدل و دیدهٔ دانایان ریخت پیش نادان سپر انداختنش را نگرید
1 باز بر رفته و آینده نظر باید کرد هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد
2 عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد
3 پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد
4 تو اگر ترک جهان کرده سر او داری پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد
1 چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما ای جوانان عجم جان من و جان شما
2 غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام تا به دست آوردهام افکار پنهان شما
3 مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت ریختم طرح حرم در کافرستان شما
4 تا سنانش تیز تر گردد فرو پیچیدمش شعلهای آشفته بود اندر بیابان شما