ای امیر کامگار ای از اقبال لاهوری پیام مشرق 1
1. ای امیر کامگار ای شهریار
نوجوان و مثل پیران پخته کار
...
1. ای امیر کامگار ای شهریار
نوجوان و مثل پیران پخته کار
...
1. شهید ناز او بزم وجود است
نیاز اندر نهاد هست و بود است
...
1. دل من روشن از سوز درون است
جهان بین چشم من از اشک خون است
...
1. به باغان باد فروردین دهد عشق
به راغان غنچه چون پروین دهد عشق
...
1. عقابان را بهای کم نهد عشق
تذروان را ببازان سر دهد عشق
...
1. به برگ لاله رنگ آمیزی عشق
به جان ما بلا انگیزی عشق
...
1. نه هر کس از محبت مایه دار است
نه با هر کس محبت سازگار است
...
1. درین گلشن پریشان مثل بویم
نمیدانم چه میخواهم چه جویم
...
1. جهان مشت گل و دل حاصل اوست
همین یک قطرهٔ خون مشکل اوست
...
1. سحر می گفت بلبل باغبان را
درین گل جز نهال غم نگیرد
...
1. جهان ما که نابود است بودش
زیان توام همی زاید بسودش
...