1 ای امیر کامگار ای شهریار نوجوان و مثل پیران پخته کار
2 چشم تو از پردگیهای محرم است دل میان سینه ات جام جم است
3 عزم تو پاینده چون کهسار تو حزم تو آسان کند دشوار تو
4 همت تو چون خیال من بلند ملت صد پاره را شیرازه بند
1 شهید ناز او بزم وجود است نیاز اندر نهاد هست و بود است
2 نمی بینی که از مهر فلک تاب به سیمای سحر داغ سجود است
1 دل من روشن از سوز درون است جهان بین چشم من از اشک خون است
2 ز رمز زندگی بیگانه تر باد کسی کو عشق را گوید جنون است
1 به باغان باد فروردین دهد عشق به راغان غنچه چون پروین دهد عشق
2 شعاع مهر او قلزم شکاف است به ماهی دیدهٔ ره بین دهد عشق
1 عقابان را بهای کم نهد عشق تذروان را ببازان سر دهد عشق
2 نگه دارد دل ما خویشتن را ولیکن از کمینش بر جهد عشق
1 به برگ لاله رنگ آمیزی عشق به جان ما بلا انگیزی عشق
2 اگر این خاکدان را واشگافی درونش بنگری خونریزی عشق
1 نه هر کس از محبت مایه دار است نه با هر کس محبت سازگار است
2 بروید لاله با داغ جگر تاب دل لعل بدخشان بی شرار است
1 درین گلشن پریشان مثل بویم نمیدانم چه میخواهم چه جویم
2 برآید آرزو یا بر نیاید شهید سوز و ساز آرزویم
1 جهان مشت گل و دل حاصل اوست همین یک قطرهٔ خون مشکل اوست
2 نگاه ما دو بین افتاد ورنه جهان هر کسی اندر دل اوست