1 آن ما حی جلالت و حامی دین حق آن والی ولایت جان شاه اولیا
2 داماد مصطفای معلا علی که هست خاک درش ز روی شرف کعبه علا
3 روح الامین امانت از او کرده اقتباس روح القدس گرفته از او زینت و بها
4 آدم خلافتست و براهیم خلت است چون نوح متقی است هم از قول مصطفی
1 ای دور مانده از حرم خاص کبریا سوی وطن رجوع کن از خطه خطا
2 در خارزار انس چرا میبری بسر چون در ریاض انس بسی کرده چرا
3 بگذر ز دلق کهنه فانی که پیش از این بر قامت تو دوخته اند از بقا قبا
4 از کوچه حدوث قدم گر برون نهی گوید ز پیشگاه قدم حق که مرحبا
1 دامن همت برافشان ای دل از کبر و ریا بعد از آن بر دوش جان افکن ردای کبریا
2 عمر رفت از دست و تو در خواب غفلت مانده ای قافله بگذشت و تو می نشنوی بانگ صلا
3 چون زنان صورت پرستی کم کن اندر راه عشق جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
4 بند تن بودن نیفزاید ترا جز بندگی دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
1 گوهر درج جلالت ماه برج سلطنت آفتاب اوج عزت شاه فوج اولیا
2 مصطفی و مرتضی هر چند فخر عالمند از وجود اوست فخر مصطفی و مرتضی
3 بوده عالم از سجودش قبله روحانیان گشت عالم از وجودش شاه تخت اجتبا
4 چشم عقل از توتیای خاک قبرش برده نور جان خلق از خلق روح افزای او دیده شفا
1 من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من روزگارم جمله عاشورا و منزل کربلا
2 ای عراق الله جارک سخت مشعوفم به تو وی خراسان عمرک الله نیک مشتاقم ترا
3 تنگ سال محنت است ای آبروی هر دو کون چشم میدارم ز بحر فیض تو فضل عطا
4 سایه لطف خدائی ما همه دلسوخته سایه از ما وا مگیر ای سایه لطف خدا
1 دلا تا کی پزی سودا درون گنبد خضرا قدم بر فرق فرقد نه بهل بازیچه دنیا
2 از این سودای بیحاصل نخواهی یافتن سودی مده سرمایه دولت ز دست خویشتن عمدا
3 برای وعده فردا مباش امروز در زحمت اگر دیدار میخواهی دمی از دید خود فردآ
4 حجاب طلعت جانان توئی تست ای نادان حجاب از پیش برخیزد چو تو از خود شوی یکتا
1 ز درد جور آن دلبر مکن ای دل شکایتها که دردش عین درمانست و جور او عنایتها
2 کلیم درگه اویی گلیم فقر در برکش ز فرعونی چه میجویی سریر ملک و رایتها
3 خلیل عشق جانانی درآ در آتش سوزان نه نمرودی که تا باشی شهنشاه ولایتها
4 چه راحتهاست پنهانی جراحتهای جانان را دریغا تو نمیدانی جفاها را ز راحتها
1 ای صفات کبریایت برتر از ادراک ما قاصر از کنه کمالت فکرت و ادراک ما
2 ما چو خاشاکیم در دریای هستی روی پوش موج وحدت کی بساحل افکند خاشاک ما
3 ما به جولانگاه وحدت غیر شه را ننگریم گر دو عالم را به بندد بخت بر فتراک ما
4 از وفاداری چو خاک پای اهل دل شدیم قبله اهل وفا شد تا قیامت خاک ما
1 شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را
2 چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را
3 بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان بحریم پادشاهی چه محل بود گدا را
4 ز خودی برآی آنگه ار نی بگوی ای دل که تو تا توئی نبینی سبحات کبریا را