1 تا چند بود دل به ریا پروردن در باده نهم سر پس از این تا گردن
2 تا تو برهی ز غیبت من کردن من باز رهم ز باده پنهان خوردن
1 ای عادت تو به باده جان پروردن می خور که ملامتت نخواهم کردن
2 می چون به لبت رسد ز شرم آب شود پس باده تو را حلال باشد خوردن
1 تا کی رخ دل سوی گناه آوردن وان میغ سیاه پیش ماه آوردن
2 تا چند ز آب سرخ در چشم خرد از بیخردی آب سیاه آوردن
1 در منزل او وقت خبر پرسیدن خون شد دلم از بانگ صدا بشنیدن
2 گفتم که کجا توان مر او را دیدن گفتا که کجا توان مر او را دیدن
1 چون نیست مجال روی و مویت دیدن راضی شدهام به خاک کویت دیدن
2 پر شد دو جهان ز حسن روی تو ولی اندازۀ چشم نیست رویت دیدن
1 امشب که رسید دوست در منزل من شد جان و دل از حضورش آب و گل من
2 آیینه دل یافت صفا از رویش ای صبح مکن تیره صفای دل من
1 ای حلقه مشکین تو دام دل من محنتکده عشق تو نام دل من
2 مشکن دل من که آخر ای دوست مدام پر باده عشق توست جام دل من
1 از مه قدحی نهاده بر کف گردون یاران گه خواب نیست خیزید کنون
2 ما نیز به کام خود قدح برگیریم نتوان بودن ز دور گردون بیرون
1 یک جوهر روشن است جان من و تو آگه نشود کس ز نهان من و تو
2 ای دوست میان من و تو فرقی نیست حیفیم من و تو در میان من و تو
1 تلخ است مذاق زندگانی بی تو باد است حدیث شادمانی بی تو
2 نتوان به زبان شرح فراقت دادن حالی است مرا چنان که دانی بی تو