انگور و شراب را سعادت بادا از همام تبریزی رباعی 1
1. انگور و شراب را سعادت بادا
می مستی و خواب را سعادت بادا
...
1. انگور و شراب را سعادت بادا
می مستی و خواب را سعادت بادا
...
1. جهدی بنما تا بشناسی حق را
کانجا نخرند غلغل و بقبق را
...
1. ای هجر تو خون کرده جگر یاران را
از وصل تو شادی دل غمخواران را
...
1. ای در سر زلف تو پریشانیها
خوی لب لعلت شکرافشانیها
...
1. ای دل که شدی در سر آن زلف به تاب
در جایگه خوشی مکن جنگ و عتاب
...
1. زنهار مبالغت مکن در هر باب
در مذهب صاحب خرد این نیست صواب
...
1. گویند که هست بی نشان آب حیات
و اندر ظلمات است نهان آب حیات
...
1. عشق تو که در دل آتش تیز افروخت
دانم که به شمع سوختن او آموخت
...
1. ای چشم تو را چو من جهانی شده مست
در پای تو افتاده چو گیسوی تو پست
...
1. دوشش دیدم زلف بشولیده و مست
می آمد و دستهای گل سرخ به دست
...
1. ای آنکه لبت آب حیات طرب است
روی تو چو باده خرمی را سبب است
...
1. در آرزوی تو شمع را جان به لب است
زان مرده و سوخته چو من روز و شب است
...