5 اثر از بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار علی بن عثمان هجویری / کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری / بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب

بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری

اندر آثار است که موسی گفت، علیه السّلام: «الهی دُلَّنی عَلی عَمَلٍ اذا عَمِلْتُ رضیتَ عَنّی.» فقال: «إنّک لاتُطیقُ ذلک یا موسی.» فَخَرَّ موسی علیه السّلام ساجداً مُتَضرِّعاً. فأوْحَی اللّهُ إلیه: «یا ابنَ عمرانَ، إِنَّ رِضائی فی رِضاکَ بِقضائی.» ,

:«بار خدایا، مرا راه نمای به کرداری که چون آن بکنم تو از من راضی گردی.» خداوند عزّ و جلّ گفت: «تو آن بنتوانی کرد.» موسی علیه السّلام سجده کرد و تضرع نمود. خداوند تعالی بدو وحی فرستاد: «یا پسر عمران، رضا و خشنودی من ازتو اندر رضای توست به قضای من.» یعنی چون بنده به قضاهای حق راضی باشد علامت آن بود که خداوند تعالی از وی راضی است. ,

بشر حافی از فضیل عیاض رضی اللّه عنهما پرسید که: زهد فاضل تر یا رضا.» فضیل گفت: «الرِّضا أفْضَلُ مِنَ الزُّهْدِ؛ لِأنَّ الرّاضی لا یتمنی فوقَ مَنْزِلَتِه.» ,

رضا فاضل تر از زهد؛ از آن‌چه راضی را تمنا نباشد و زاهد صاحب تمنا بود؛ یعنی فوق منزلت زهد منزلتی دیگر هست که زاهد را بدان منزلت تمنا بود و فوق رضا هیچ منزلتی نیست تا راضی را بدان تمنا افتد. پس پیشگاه فاضل تر از درگاه. ,

و پیش از این در ذکر ابوالحسن نوری رحمةاللّه علیه گفته بودم که ایشان دوازده گروه‌اند. دو از ایشان مردوداند و ده مقبول، و هر صنفی را از ایشان معاملتی خوب و طریقی ستوده است اندر مجاهدات و ادبی لطیف اندر مشاهدات و هرچند که اندر مجاهدات و مشاهدات و ریاضات مختلف‌اند، اندر اصول و فروع شرع موافق و متفق‌اند. و ابویزید رضی اللّه عنه گفت: «إختلافُ العُلَماءِ رَحْمةٌ إلّا فی تجریدِ التّوحیدِ.» و موافق این خبری مشهور است. ,

و حقیقت تصوّف میان اخبار مشایخ است از روی حقیقت، و مقسوم از روی مجاز و رسوم.پس من بر سبیل اختصار و ایجاز، سخن اندر بیان آن مقسوم گردانم و اندر اصل مذهب، هر یک را بساطی بگسترانم تا طالب را علم آن حاصل شود و علما را سلاح بود و مریدان را صلاح و م حبان را فلاح و عقلا را نَجاح، و خداوندان مروت را تنبیه، و مرا ثواب دو جهانی. و باللّهِ العونُ و التّوفیقُ و حسبُنا اللّه و نعمَ الرَفیقُ. ,

بدان که این دو لفظ مستعمل است اندر میان این طایفه و جاری اندر عباراتشان، و متداول اندر علوم و بیان محققان و مر طالب را از علم این چاره نیست. و این باب نه جای اثبات این حدها بود؛ اما چاره نبود از معلوم گردانیدن این اندر این محل و اللّه اعلم. ,

بدان که مقام به رفع میم اقامت بود و به نصب میم محل اقامت بنده باشد اندر راه حق و حق گزاردن و رعایت کردن وی مر آن مقام را تا کمال آن را ادراک کند، چندان که صورت ببندد بر آدمی. و روا نباشد که از مقام خود اندر گذرد بی از آن که حق آن بگزارد؛ چنان‌که ابتدای مقامات توبه باشد، آنگاه انابت، آنگاه زهد، آنگاه توکل و مانند این. و روا نباشد که بی توبه دعوی انابت کند و بی انابت دعوی زهد کند و بی زهد دعوی توکل کند. ,

و خدای تعالی ما را خبر داد از جبرئیل علیه السّلام که وی گفت: «وَما مِنّا إلّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴/الصّافّات). هیچ کس نیست از ما الا که ورا مقامی معلوم است.» ,

و باز حال معنیی باشد که ازحق به دل پیوندد، بی آنکه از خود آن را به کسب دفع توان کرد چون بیاید، و یا بتکلف جلب توان کرد چون برود. ,

تولای محاسبیان به ابی عبداللّه الحارث بن الاسد المحاسبی است، رضی اللّه عنه. و وی به اتفاق همه اهل زمانهٔ خود مقبول النَّفَس و القول بود، و عالم به اصول و فروع حقایق. سخن وی اندر تجرید توحید رود، به صحت معاملت ظاهری و باطنی. و نادرهٔ مذهب وی آن است که رضا را از جملهٔ مقامات نگوید، گوید که آن از جملهٔ احوال است. و این خلاف، ابتدا وی کرد؛ آنگاه اهل خراسان این قول گرفتند و عراقیان گفتند که: رضا از جملهٔ مقامات است و این نهایت توکل است و تا امروز میان قوم این خلاف باقی است و اکنون ما مر این قول را بیان کنیم، ان شاء اللّه. ,

و در بیان این مذهب شرط آن است که نخست حقیقت رضا اثبات کنیم و اقسام آن فرو نهیم، آنگاه حقیقت حال و مقام و فرق میان هر دو بیاریم، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ. ,

اما بدان که کتاب و سنت به ذکر رضا ناطق است و امت بر آن مجتمع‌اند؛ لقوله، تعالی: «رضی اللّه عنهم و رَضُوا عنه (۱۱۹/المائده)»؛ و قوله، تعالی: «لقد رضی اللّهُ عَنِ المؤمنینَ اذ یُبعایِعُونَک تحتَ الشَّجَرةِ (۱۸/الفتح)»، و قوله، علیه السّلام: «ذاق طَعْمَ الإیمانِ مَنْ قَدْ رَضِیَ باللّه ربّاً.» ,

و رضا بر دو گونه باشد: یکی رضای خداوند از بنده، و دیگر رضای بنده از خداوند، تعالی و تقدس. اما حقیقت رضای خداوند عزّ و جلّ ارادت ثواب و نعمت و کرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمان‌های وی و گردن نهادن مر احکام وی را. پس رضای خداوند تعالی مقدم است بر رضای بنده؛ که تا توفیق وی جل جلاله نباشد، بنده مر حکم ورا گردن ننهد و بر مراد وی تعالی و تقدس اقامت نکند؛ از آن که رضای بنده مقرون به رضای خداوند استعزّ و جلّ و قیامش بدان است. و در جمله رضای بنده استوای دل وی باشد بر دو طرف قضا: اِمّا منع، و اِمّا عطا و استقامت سرش بر نظارهٔ احوال: اِمّا جلال و اما جمال؛ چنان‌که اگر به منع واقف شود و یا به عطا سابق شود به نزدیک رضای وی متساوی باشد و اگر به آتش هیبت و جلال حق بسوزد و یا به نور لطف و جمال وی بفروزد، سوختن و فروختن به نزدیک دلش یکسان شود؛ از آن‌چه وی را شاهد، حق است و آن‌چه ازوی بود وی را همه نیکو بود، اگر به قضای وی رضا دارد. ,

و از امیرالمؤمنین حسین بن علی رضی اللّه عنه، و کرم وجهه پرسیدند از قول بوذر غفاری رضی اللّه عنه که گفت: «الفَقْرُ إلَیَّ أَحَبُّ مِنَ الغَنِی و السُّقْمُ أَحَبُّ مِنَ الصِّحَةِ.» فقال: «رَحِمَ اللّهُ أباذر، أمّا أنا فأقولُ: مَن أشْرَفَ عَلی حُسْنِ اخْتیارِ اللّهِ لَمْ یَتَمنَّ إلّا مَا اخْتارَ اللّهُ لَه.» ,

قوله، تعالی: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَماعِنْدَ اللّهِ باقٍ (۹۶/النحل).» ,

و قوله، تعالی: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَیَبقی وجْهُ رَبِّک ذُوالجلالِ و الإکرامِ (۲۶ و ۲۷/ الرحمن).» ,

بدان که فنا و بقا بر زبان علم به معنی دیگر بود و بر زبان حال به معنی دیگر و ظاهریان اندر هیچ عبارت از عبارات متحیرتر نی‌اند که اندر این عبارت. ,

پس بقا بر زبان علم و مقتضای لغت بر سه گونه باشد: ,

بدان اسعدک اللّه که مردمان را اندر معرفت خداوند تعالی و صحت علم بدو اختلاف است بسیار. معتزله گویند که: «معرفت حق عقلی است و جز عاقل را بدو معرفت روا نباشد.» و باطل است این قول، به دیوانگانی که اندر دار اسلام‌اند که حکمشان حکم معرفت بود و به کودکانی که عاقل نباشند و حکمشان حکم ایمان بود. اگر معرفت به عقل بودی، ایشان را چون عقل نیست حکم معرفت نبودی و کافران را که عقل است حکم کفر و اگر عقل معرفت را علت بودی، بایستی تا هر که عاقل بودی عارف بودی و همه بی عقلان جاهلان بودندی و این مکابرهٔ عیان است. ,

و گروهی گویند که: «علت معرفتِ حق استدلالی است، و به‌جز مستدِلّ را معرفت روا نبود.» و باطل است این قول به ابلیس که وی آیات بسیار دید و بهشت و دوزخ و عرش و کرسی و رؤیت آن‌ها وی را علت معرفت نیامد؛ قوله، تعالی: «ولو انّنا نَزَّلْنا الیهم الملائکةَ و کلَّمَهُمُ المَوْتی و حَشَرنا علیهم کلَّ شیء قُبُلاً ما کانوا لِیُؤمِنوا الّا أنْ یشاءَ اللّه (۱۱۱/الأنعام). اگر ما فریشتگان را به کفار فرستیم تا با ایشان سخن گویند، و یا مردگان را ناطق گردانیم، ایشان ایمان نیارند تا ما نخواهیم.» و اگر رؤیت آیت و استدلال آن، علت معرفت بودی خداوند تعالی علت معرفت آنرا گردانیدی نه مشیت خود را. ,

و به نزدیک اهل سنت و جماعت صحت عقل و رؤیت آیت سبب معرفت است نه علت آن؛ که علت آن جز محض عنایت و لطف مشیت خداوند نیست عمّت نعماؤه که بی عنایت، عقل نابینا بود؛ از آن‌چه عقل خود به خود جاهل است و از عقلا کس حقیقت آن را نشناخته است. چون وی به خود جاهل بود، غیر خود را چگونه شناسد؟ و بی عنایت، استدلال و فکرت اندر رؤیت آیت همه خطا بود؛ که اهل هوی و طایفهٔ الحاد جمله مستدل‌اند، اما بیشتری عارف نه‌اند؛ و باز آن که از اهل عنایت است همه حرکات وی معرفت است و استدلالش طلب و ترک استدلال تسلیم و اندر صحت معرفت، تسلیم از طلب اولی‌تر نباشد که طلب اصلی است که ترک آن روی نیست و تسلیم اصلی که اندر آن اضطراب روی نیست، و حقیقتِ این هر دو معرفت نه و به‌حقیقت بدان که راهنمای و دلگشای بنده به‌جز خداوند نیست تعالی اللّه عن جمیع ما یقول الظّالمون و وجود عقل و دلایل را امکان هدایت نباشد و دلیل از این واضح‌تر نباشد که خداوند تعالی فرمود: «وَلَوْ رُدّوا لَعادُوا لّما نُهوا عَنْه (۲۸/الأنعام). اگر کفار باز دنیا آیند بدان کفر خود بازگردند.» و چون امیرالمؤمنین علی رضی اللّه عنه را بپرسیدند از معرفت، گفت: «عرفتُ اللّهَ باللّهِ و عرفتُ ما دونَ اللّهِ بنورِ اللّهِ. خداوند را عزّ و جلّ بدو شناختم و جز خداوند را به نور او شناختم.» ,

پس خداوند تعالی تن را بیافرید و حوالت زندگانی آن به جان کرد و دل را بیافرید و حوالت زندگانی آن به خود کرد. پس چون عقل و آیت را قدرت زنده کردن تن نباشد، محال باشد که دل را زنده کند؛ چنان‌که گفت: «اَوَ مَنْ کانَ میتاً فأحْیَیْناهُ... (۱۲۲/الأنعام).» حوالت حیات جمله به خود کرد، آنگاه گفت: «وَجَعَلْنا لَهُ نوراً یَمْشی به فی النّاسُ (۱۲۲/الأنعام). آفریدگار نوری که روش مؤمنان در آن است منم.» و نیز گفت: «اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإسلامِ (۲۲/الزّمر).» گشادن دل را به خود حوالت کرد و بستن آن را هم به فعل خود باز بست و گفت: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِم وَعَلی سَمْعِهم (۷/البقره)»، و نیز گفت: «وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا(۲۸/الکهف).» پس چون قبض و بسط و ختم و شرح دل بدو بود، محال باشد که راهنمای جز وی را داند؛ که هرچه دون اوست جمله علت و سبب است و هرگز علت و سبب بی عنایت مسبب راه نتواند نمود؛ که حجاب راهبُر باشد نه راهبَر. قوله، تعالی: «وَلکنَّ اللّهَ حَبَّبَ إلَیْکُمُ الْإیمانَ و زَیَّنَهُ فی قُلوبِکُم (۷/الحجرات).» تزیین و تحبیب را به خود اضافت کرد و الزام تقوی که عین آن معرفت است از وی است و مُلزَم را اندر الزام خود اختیار دفع و جلب نی. پس بی تعریف وی نصیب خلق از معرفت وی به‌جز عجز نباشد. ,

قوله تعالی: «فماذا بعدَ الحقِّ الّا الضّلالُ (۳۲/یونس).» ,

از آن دو گروه مطرود که تولا بدین طایفه کنند و ایشان را به ضلالت خود با خود یار دارند، یکی تولا به ابی حُلمان دمشقی کنند و از وی روایات آرند؛ به خلاف آن که در کتب مشایخ ازوی مسطور است و اهل این قصه مر آن پیر را از ارباب دل دارند؛ اما آن ملاحده وی را به حلول و امتزاج و نسخ ارواح منسوب کنند و دیده‌‌ام اندر کتاب مقدمی که اندر وی طعن کرده است و علمای اصول را نیز از وی صورتی بسته است و خدای عزّ و جلّ بهتر داند از وی. ,

و گروهی دیگر نسبت مقالت به فارِس کنند و وی دعوی کند که این مذهب حسین بن منصور است و به‌جز اصحاب حسین کسی را این مذهب نیست و من ابوجعفر صیدلانی را دیدم با چهار هزار مرد اندر عراق پراکنده که حلاجیان بودند، جمله بر فارِس بدین مقالت لعنت می‌کردند؛ و اندر کتب وی که مصنّفات وی است به‌جز تحقیق نیست. ,

و من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، می‌گویم: من ندانم که فارِس و ابوحُلمان که بودند و چه گفتند اما هرکه قائل باشد به مقالتی به خلاف توحید و تحقیق، وی را اندر دین هیچ نصیب نباشد و چون دین که اصل است مستحکم نبود، تصوّف که نتیجه و فرع است اولی تر که با خلل باشد؛ از آن که اظهار کرامات و کشف آیات جز بر اهل دین و توحید صورت نگیرد. ,

اتفاق کرده‌اند مشایخ این طریقه و جملهٔ اهل سنت و جماعت بر آن که: «روا باشد فعلی ناقض عادت، مانند معجزه و کرامت پیدا آید بر دست کافری که اسباب شبهت از ظهور آن منقطع باشد و کس را اندر کذب وی شک نماند و ظهور آن فعل بر کذب وی ناطق باشد و این چنان بود که فرعون چهارصد سال عمر یافت که اندر آن میان وی را بیماری نبود و آب از پسِ وی به بالا برشدی و چون بیستادی آب بستادی و چون برفتی آب برفتی، و همچنین علامات. هیچ عاقل را شبهت نیفتاد؛ که وی در دعوی خدایی کاذب و کافر بود؛ از آن که مضطرند عقلا که خداوند تعالی مجسم و مرکب نیست و اگر از این افعال بسیار بر وی پدیدار آمدی عاقل را بر کذب دعوی وی شبهتی نماندی و آن‌چه از شداد صاحب ارم و از نمرود روایت آرند هم از این جنس، هم بر این قیاس می‌کن. ,

و مانند این مُخبر صادق ما را خبر داد که: اندر آخرالزّمان دجّال بیرون آید و دعوی خدایی کند و دو کوه، یکی بر راست و یکی بر چپ وی، می‌رود. این که بر راست بود جایگاه نعیم بود و آن که بر چپ بود جایگاه عذاب و عقوبت بود. خلق را به خود دعوت کند، آن که بدو نگرود وی را عقوبت کند. خداوند تعالی به سبب ضلالت وی مر خلق را می‌میراند و زنده می‌گرداند و اندر عالم امر مطلق گسترانیده باشد. اگر به جای آن صد چندان ازافعال ناقض عادت بر وی پدیدار آید، عاقل را اندر آن هیچ شبهت نیفتد؛ که عاقل را به‌ضرورت معلوم بود که خداوند تعالی بر خر ننشیند ومتغیر و متلون نباشد و این را حکم استدراج باشد. ,

و نیز روا باشد که بر دست مدعی رسالتی که کاذب بود، فعلی پدیدار آید ناقض عادت؛که آن دلیل کذب وی باشد، چنان‌که بر دست صادق علامت صدق وی باشد. اما روا نباشد که فعلی پدیدار آید که اندر آن کسی را شبهتی افتد؛ که چون اثبات شبهت جایز باشد، صادق را از کاذب باز نتوان شناخت و آنگاه طالب نداند که را تصدیق می‌باید کرد و که را تکذیب. آنگاه حکم نبوت بکلیت باطل شود. ,

و روا باشد که بر دست مدعی ولایت چیزی از جنس کرامت پدیدار آید که وی اندر دین درست باشد، اگرچه معاملاتش خوب نباشد؛ از آن که بدان صدق رسول اثبات می‌کند و فضل حق می ظاهر کند، نه نسبت آن فعل به حول و قوهٔ خود می‌کند و آن که اندر اصل ایمان راستگوی بود بی برهان اندر همه احوال به اعتقاد اندر ولایت راستگوی بودبه برهان؛ زانچه در وصف اعتقاد وی به اعتقاد ولی باشد اگرچه اعمال موافق اعتقاد نباشد دعوی ولایت ازوی ترک معاملات، منافات نکند؛ چنان‌که دعوی ایمان و به‌حقیقت کرامت و ولایت از مواهب حق است نه از مکاسب بنده. پس کسب مر حقیقت هدایت را علت نگردد. ,

تولای نوریان به ابی الحسن احمدبن محمد النوری رضی اللّه عنه باشد و وی یکی از صدور علمای متصوّفه بود و مشهورتر از نور میان ایشان به مناقب لامع و حجج قاطع. و وی را اندر تصوّف مذهبی پسندیده و قاعده‌ای گزیده است. قانون مذهبش تفضیل تصوّف باشد بر فقر و معاملاتش موافق جنید باشد. ,

و از نوادر طریقت وی یکی آن است که اندر صحبت، ایثار حق صاحب فرماید بر حق خود، و صحبت بی ایثار حرام دارد و گوید: «صحبت مر دوریشان را فریضه است و عزلت ناستوده و ایثار صاحب بر صاحب هم فریضه.» ,

و ازوی می‌آید که گفت: «ایّاکُمْ و العُزْلَةَ، فإنَّ العُزْلَةَ مُقارَنَةُ الشَّیطانِ، وَعَلَیْکُمْ بالصُّحْبَةِ فاِنَّ فی الصُّحْبَةِ رضاءُ الرَّحْمنِ. بپرهیزید از عزلت؛ که آن مقارنت شیطان است و بر شما بادا به صحبت که اندر صحبت؛ خشنودی خدای است، عزّ و جلّ.» ,

و اکنون من حقیقت ایثار را بیان کنم. چون به باب صحبت و عزلت رسم آن‌جا رموز آن را شرح دهم تا فواید عام‌تر شود. ,

آثار علی بن عثمان هجویری

5 اثر از بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.