5 اثر از بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار علی بن عثمان هجویری / کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری / بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب

بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری

و مشایخ را رحمهم اللّه هر یکی در تحقیق عبارت از ولایت رمزی است. آن‌چه ممکن شود از مختارات رموزشان بیارم تا فایده تمام‌تر شود، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ. ,

ابوعلی جوزجانی گفت، رحمة اللّه علیه: «اَلْوَلیُّ هُوَ الفانی فی حالِه الباقی فی مُشاهَدَةِ الْحَقِّ، لَمْ یَکُنْ لهُ عَنْ نَفْسِه إخْبارٌ وَلامَعَ غیرِ اللّهِ قَرارٌ.» ,

ولی آن بود که فانی بود از حال خود و باقی به مشاهدت حق، ممکن نگردد مر او را که از خود خبر دهد و یا جز با خداوند بیارامد؛ زیرا که خبر بنده از حال بنده باشد چون احوال فانی شد ورا از خود خبر دادن درست نیاید. و با غیر حق آرام نیابد که از حال خود وی را خبر دهد؛ از آن‌چه خبر کردن غیر را از حال حبیب کشف سر حبیب باشد و کشف سر حبیب بر غیر حبیب محال بود، و نیز چون اندر مشاهدت باشد رؤیتِ غیر محال باشد، و چون رؤیت غیر نباشد، قرار با خلق چگونه ممکن شود؟ ,

و جنید گفت، رضی اللّه عنه: «مِنْ صِفَةِ الولیِّ اَنْ لایَکُونَ لَهُ خَوْفٌ؛ لِأَنَّ الخَوْفَ تَرَقُّبُ مَکْرُوهٍ یَحِلُّ فیِ الْمُسْتَقْبَلِ أَوِ انْتِظارُ مَحْبوبٍ یَفُوتُ فِی الْمُسْتأنَفِ، وَالولیُّ ابنُ وَقْتِهِ لَیْسَ لَهُ مُستقبلٌ فیخاف شَیئاً و کَما لاخوفَ لَه لارَجاءَ لَه؛ لأنّ الرّجاءَ انتظارُ محبوبٍ یَحْصُلُ أو مَکروهٍ یَکْشِفُ وَذلِک فی الثّانی مِنَ الْوَقْتِ کَذلک لایحزَنُ لِأَنَّ الحُزْنَ مِن حُزونَةِ الوقتِ. مَنْ کانَ فی ضِیاءِ الرّضاء و رَوضَةِ الموافَقَةِ، فأیْنَ یَکونُ لَهُ حُزْنٌ؟ کما قال اللّه، تعالی: «ألا إنَّ أولیاء اللّهِ لاخوفٌ علیهم وَلاهُم یَحزَنُون (۶۲/یونس).» ,

بدان که ظهور کرامات جایز است بر ولی اندر حال صحت تکلیف بروی، و فریقین از اهل سنت و جماعت بر این متفق‌اند و اندر عقل نیز مستحیل نیست؛ از آن‌چه این نوع مقدور خداوند است تعالی و تقدس و اظهار آن مُنافی هیچ اصل نیست از اصول شرع، و ارادت جنس آن از اوهام گسسته نیست و کرامت علامت صدق ولی بود ظهور آن بر کاذب روا نباشد به‌جز بر کذب دعوی وی؛ و آن فعلی بود ناقض عادت اندر حال بقای تکلیف و آن که به تعریف حق بر وجه استدلال صدق از کذب بداند نیز ولی باشد. ,

و گروهی از اهل سنت گویند که: کرامت درست است، اما تا حد معجز، همچون استجابت دعوت و حصول مراد و آن‌چه بدین ماند؛ چنان‌که عادات نقض نکند. ,

گوییم: شما را از ظهور فعلی ناقض عادت بر دست ولی صادق در زمان تکلیف چه صورت می‌بندد از فساد؟ ,

اگر گویند که: «نوع مقدور خداوند تعالی نیست» این ضلالت است و اگر گویند که: «نوع مقدور است، اما اظهار آن بر دست ولی ابطال نبوت بود و نفی تخصیص وی» این هم محال است؛ از آن‌چه ولی مخصوص است به کرامات و نبی به معجزات. «و المُعْجِزَةُ لَم تَکُنْ مُعْجِزَةً لِعَیْنها، انّما کانَتْ مُعْجزَةً لحصُولها، و مِنْ شرط‌ها إقترانُ دعوَی النُّبُوَّةِ بها، فالمُعجزاتُ تختصُّ لِلأنبیاء وَالکراماتُ تکونُ لِلأولیاءِ.» چون ولی ولی باشد و نبی نبی، میان ایشان هیچ شبهت نباشد تا این احتراز باید؛ زیرا که شرف و مراتب پیغمبران علیهم السّلام به علو رتبت و صفای عصمت است نه به مجرد معجزه یا کرامت یا به اظهار فعلی ناقض عادت بر دست ایشان و اندر اصل اعجاز جمله متساوی‌اند اما اندر درجات و تفضیل یکی را بر یکی فضل است؛ و چون می روا باشد که با تسویهٔ افعال ناقض عادت مر ایشان را بر یک‌دیگر فضل بود چرا روا نباشد که ولی را کرامت بود فعلی ناقض عادت و انبیا از ایشان فاضل تر باشند؟ چون آن‌جا فعلی ناقض عادت علت تفضیل وتخصیص ایشان نگردد با یک‌دیگر، این‌جا نیز فعلی ناقض عادت علت تخصیص ولی نگردد بر نبی؛ یعنی همسان نگردد با ایشان و آن که این دلیل خود را معلوم کند از عقلا این شبهت از دلش برخیزد. ,

و چون درست شد که بر دست کاذب معجزه و کرامات محال بود، لامحاله فرقی ظاهرتر بباید تا تو را معلوم و مبین شود. پس بدان که شرط معجزات اظهار است و از آنِ کرامات کتمان، و ثمرهٔ معجزه به غیر بازگردد و کرامت خاص مر صاحب کرامت را بود. و نیز صاحب معجزه قطع کند که این معجزه است و ولی قطع نتواند کرد که این کرامت است یا استدراج و نیز صاحب معجز اندر شرع تصرف کند و اندر ترتیب نفی واثبات آن به فرمان خدای بگوید و بکند و صاحب کرامات را اندر این، به‌جز تسلیم و قبول احکام روی نیست؛ از آن‌چه به هیچ وجه کرامت ولی مر حکم شرع نبی را منافات نکند. ,

و اگر کسی گوید که: چون گفتی معجزه ناقض عادت است و دلالت صدق نبی، چون جنس آن بر نبی روا داری این معتاد گردد و عین حجت تو را بر اثبات معجز اثبات کرامت باطل کند. ,

گوییم: این امر بر خلاف صورت توست که مر تو را اعتقاد گشته است؛ از آن‌چه اعجاز، عادات خلق را ناقض است و چون کرامت ولی عین معجز نبی بود و همان برهان نماید که معجز نبی نمود اعجاز مر اعجاز را نقض نکند. ,

ندیدی که چون خُبَیب راکافران به مکه بردار کردند، رسول علیه السّلام به مدینه بود اندر مسجد نشسته، وی را همی‌دید و با صحابه می‌گفت آن‌چه با وی همی‌کردند و خدای تعالی حجاب از پیش چشم خَبَیب نیز برداشت تا وی نیز پیغمبر را علیه السّلام بدید و بر وی سلام گفت. سلام وی را خداوند تعالی به گوش رسول علیه السّلام رسانید و جواب رسول صلی اللّه علیه مر خُبیب را رضی الله عنه بشنوانید و دعا کرد تا روی وی به قبله گشت. پس آن که پیغمبر علیه السّلام وی را بدید از مدینه و وی به مکه، فعلی بود ناقض عادت و معجز بود و آن‌چه وی رضی اللّه عنه پیغمبر را علیه الصّلوة بدید از مکه هم فعلی بود ناقض عادت و کرامت وی. ,

اتفاق کرده‌اند مشایخ این طریقه و جملهٔ اهل سنت و جماعت بر آن که: «روا باشد فعلی ناقض عادت، مانند معجزه و کرامت پیدا آید بر دست کافری که اسباب شبهت از ظهور آن منقطع باشد و کس را اندر کذب وی شک نماند و ظهور آن فعل بر کذب وی ناطق باشد و این چنان بود که فرعون چهارصد سال عمر یافت که اندر آن میان وی را بیماری نبود و آب از پسِ وی به بالا برشدی و چون بیستادی آب بستادی و چون برفتی آب برفتی، و همچنین علامات. هیچ عاقل را شبهت نیفتاد؛ که وی در دعوی خدایی کاذب و کافر بود؛ از آن که مضطرند عقلا که خداوند تعالی مجسم و مرکب نیست و اگر از این افعال بسیار بر وی پدیدار آمدی عاقل را بر کذب دعوی وی شبهتی نماندی و آن‌چه از شداد صاحب ارم و از نمرود روایت آرند هم از این جنس، هم بر این قیاس می‌کن. ,

و مانند این مُخبر صادق ما را خبر داد که: اندر آخرالزّمان دجّال بیرون آید و دعوی خدایی کند و دو کوه، یکی بر راست و یکی بر چپ وی، می‌رود. این که بر راست بود جایگاه نعیم بود و آن که بر چپ بود جایگاه عذاب و عقوبت بود. خلق را به خود دعوت کند، آن که بدو نگرود وی را عقوبت کند. خداوند تعالی به سبب ضلالت وی مر خلق را می‌میراند و زنده می‌گرداند و اندر عالم امر مطلق گسترانیده باشد. اگر به جای آن صد چندان ازافعال ناقض عادت بر وی پدیدار آید، عاقل را اندر آن هیچ شبهت نیفتد؛ که عاقل را به‌ضرورت معلوم بود که خداوند تعالی بر خر ننشیند ومتغیر و متلون نباشد و این را حکم استدراج باشد. ,

و نیز روا باشد که بر دست مدعی رسالتی که کاذب بود، فعلی پدیدار آید ناقض عادت؛که آن دلیل کذب وی باشد، چنان‌که بر دست صادق علامت صدق وی باشد. اما روا نباشد که فعلی پدیدار آید که اندر آن کسی را شبهتی افتد؛ که چون اثبات شبهت جایز باشد، صادق را از کاذب باز نتوان شناخت و آنگاه طالب نداند که را تصدیق می‌باید کرد و که را تکذیب. آنگاه حکم نبوت بکلیت باطل شود. ,

و روا باشد که بر دست مدعی ولایت چیزی از جنس کرامت پدیدار آید که وی اندر دین درست باشد، اگرچه معاملاتش خوب نباشد؛ از آن که بدان صدق رسول اثبات می‌کند و فضل حق می ظاهر کند، نه نسبت آن فعل به حول و قوهٔ خود می‌کند و آن که اندر اصل ایمان راستگوی بود بی برهان اندر همه احوال به اعتقاد اندر ولایت راستگوی بودبه برهان؛ زانچه در وصف اعتقاد وی به اعتقاد ولی باشد اگرچه اعمال موافق اعتقاد نباشد دعوی ولایت ازوی ترک معاملات، منافات نکند؛ چنان‌که دعوی ایمان و به‌حقیقت کرامت و ولایت از مواهب حق است نه از مکاسب بنده. پس کسب مر حقیقت هدایت را علت نگردد. ,

بدان که چون حجت عقل ثابت شد بر صحت کرامات، و دلیل بر ثبوت آن قایم شد، باید تا دلیل کتابی نیز معلوم گردد و آن‌چه آمده است اندر اخبار صحاح، که کتاب و سنت بر صحت کرامت و افعال ناقض عادت بر دست اهل ولایت ناطق است و انکار آن جمله انکار حکم نصوص باشد. از آن جمله یکی آن که در نص کتاب ما را خبر داد؛ قوله، تعالی: «وظَلَّلْنا عَلَیْکُم الغَمامَ و أَنْزَلْنا علیکُمُ المَنَّ وَالسَّلوی (۵۷/ البقره).» ابر پیوسته بر سر ایشان سایه داشتی و من و سلوی هر شبی تازه پدیدار آمدی. اگر کسی گوید از منکران که: «آن معجزهٔ موسی بود صلواتُ اللّه علیه روا بود.» ما نیز گوییم که: «این کرامت اولیا، معجزهٔ محمد است، صلی اللّه علیه.» اگر گوید که: «این در غیبت است واجب نکند که این معجزهٔ وی باشد و آن اندر وقت او بود.» گوییم: «موسی علیه السّلام از ایشان غایب شد و به طور رفت. همان حکم باقی می‌بود. پس چه غیبت زمان و چه غیبت مکان. چون آن‌جا معجز اندر غیبت مکان روا بود، این‌جا نیز اندر غیبت زمان روا بود.» ,

و دیگر ما را خبر داد از کرامت آصَف برخیا، که چون سلیمان را علیه السّلام ارادت تخت بلقیس شد که پیش از آمدنش تخت ورا حاضر کنند، خداوند تعالی خواست تا شرف وی به خلق نماید و کرامت وی ظاهر گرداند و به اهل زمانه نماید که کرامت اولیا جایز بود. سلیمان گفت، علیه السّلام: «کیست که تخت بلقیس پیش از آمدنش این‌جا حاضر گرداند؟» قوله، تعالی: «قالَ عِفْریتٌ مِنَ أنا اتیکَ به قَبْلَ أنْ تَقُومَ مِنْ مقامِکَ (۳۹/النّمل). من پیش از آن که تو چشم برهم زنی آن تخت ورا این‌جا حاضر کنم.» ,

بدین گفتار سلیمان صلی اللّه علیه بر وی متغیر نشد و انکار نکرد، و وی را مستحیل نیامد و این به هیچ حال معجزه نبود؛ از آن که آصف پیغمبر نبود، لامحاله باید که کرامت باشد و اگر معجزه بودی اظهار آن بر دست سلیمان علیه السّلام بایستی. ,

و دیگر ما را خبر داد از احوال مریم و زکریا که چون به نزدیک مریم درآمدی به تابستان میوهٔ زمستان دیدی و به زمستان میوهٔ تابستان دیدی؛ تا گفت: «أنّی لکِ هذا» مریم گفت: «مِنْ عندِ اللّه (۳۷/آل عمران).» و به اتفاق مریم پیغمبر نبود. ,

بدان که اندر همه اوقات و احوال، باتفاق جملهٔ مشایخ این طریقت اولیا متابعان پیغمبران‌اند و مصدقان دعوت ایشان. و انبیا فاضل‌ترند از اولیا؛ از آن‌چه نهایت ولایت بدایت نبوت بود و جملهٔ انبیا ولی باشند اما از اولیا کسی نبی نباشد و انبیا متمکنان‌اند اندر نفی صفات بشریت و اولیا عاریت‌اند، و اندر آن‌چه این گروه را حال است آن گروه را مقام است و آن‌چه این گروه را مقام است آن گروه را حجاب است. و هیچ کس از علمای اهل سنت و محققان این طریقت اندر این خلاف نکنند به‌جز گروهی از حشویان که مجسمهٔ اهل خراسان‌اند و متکلم به کلام متناقض اندر اصول توحید که اصل این طریقت را نشناسند وخود راولی خوانند و بدرست ولی‌اند اما ولی شیطان و ایشان گویند: «اولیا فاضلتر از انبیااند.» و این ضلالت مر ایشان را کفایت بود که جاهلی را فاضل‌تر از محمد مصطفی صلی اللّه علیه و سلم نهند و گروهی دیگر از مشبهه تولا بدین طریقت کنند و حلول و نزول حق به معنی انتقال روا دارند لعنهم اللّه و به جواز تجزیت بر ذات باری تعالی بگویند و آن اندر آن دو مذهب مذموم که وعده کرده‌‌ام بیارم اندر این کتاب به‌تمامی، ان شاء اللّه تعالی. ,

و در جمله این دو گروه که مدعی به اسلام‌اند موافق‌اند اندر نفی تخصیص انبیا و هر که مر نفی تخصیص انبیا را اعتقاد کند کافر شود. پس انبیا صلوات اللّه علیهم اجمعین داعیان و ائمه‌اند و اولیا متابعان ایشان به احسان، و محال باشد که مأموم از امام فاضل‌تر بود. ,

و در جمله بدان که اگر احوال و انفاس روزگار جملهٔ اولیا اندر جنب یک قدم صدق نبی صورت کنی آن جمله متلاشی شود؛ از آن‌چه این گروه می‌طلبند و می‌روند و آن گروه رسیده‌اند و یافته و به فرمان دعوت باز آمده و قومی را می‌برند. ,

و اگر کسی گوید از این ملاحدهٔ مذکور لعنهم اللّه که: اندر عادت چنین رفته است که: «چون رسول به کسی آید از مَلِکی، باید تا این مبعوثٌ الیه فاضل تر از وی باشد؛ چنان‌که پیغمبران از جبرئیل فاضل‌ترند.» این صورت مر ایشان را خطاست. ,

بدان که به اتفاق اهل سنت و جماعت و جمهور مشایخ طریقت رحمةاللّه علیهم اجمعین انبیا و آنان که محفوظان‌اند از اولیا، از فریستگان فاضل‌ترند به خلاف معتزله که ایشان ملائکه را افضل انبیا گویند و گویند: «ایشان به رتبت رفیع‌ترند و به خلقت لطیف‌تر و مر حق را تعالی و تقدس مطیع تر باید که فاضل تر باشند.» ,

گوییم: حقیقت، خلافِ صورت شماست؛که تن مطیع و رتبت رفیع و خلقت لطیف مر فضل حق را جلّ جلالُه علت نباشد. فضل آن را باشد که حق تعالی نهاده باشد و این جمله که می‌گویند مر ابلیس را بود اما به اتفاق ملعون و مخذول است. پس فضل مر آن را بود که خداوند تعالی و تقدس وی را فضل نهد و از خلق برگزیند و دلیل بر فضل انبیا آن است که خداوند تعالی ملائکه را به سجده کردن آدم فرمود و این ضرورت است که حال مسجدٌ له عالی تر از حال ساجد بود. ,

و اگر گویند: خانهٔ کعبه سنگی است و جمادی و مؤمن ازوی فاضل‌تر و آن را سجده می‌کند؛ روا بود که ملائکه نیز از آدم فاضل‌تر بوده باشند و او را سجده کردند. ,

گوییم: هیچ کس نگوید مؤمن خانه را یا محراب یادیواری را سجده می‌کند الا همگان گویند خداوندِ خانه را سجده می‌کند و همه گویند که ملائکه آدم را سجده کردند بر موافقت کلام خداوند؛ که چون ذکر سجدهٔ ملائکه کرد گفت، قوله، تعالی: «اُسجُدُوا لِادَمَ (۳۴/البقره). ما فرمودیم مر ملائکه را و گفتیم تا آدم را سجده کنند.» و چون مؤمنان را امر کرد گفت: «و اسجُدُوا واعبُدوا رَبَّکمْ (۷۷/الحجّ). خداوند را سجده کنید و بندگی وی را میان اندر بندید.» پس خانه نه چون آدم باشد؛ که مسافر چون خواهد که بر پشت ستور خداوند را پرستد اگر روی به خانه نباشد معذور بود. و مُغْمی علیه اگر دلایل قبله اندر بیابانی گم کند روی به هر سو که آرد فرمان گزارده باشد و ملائکه را اندر سجدهٔ آدم هیچ عذری نبود؛ آن یکی از خود عذری نهاد ملعون ابد گشت و خاکسار شد این ادله واضح است آن را که بصیرت بودش. ,

تولا خرازیان به ابی سعید خراز رضی اللّه عنه کنند و وی را اندر طریقت تصانیف از هراست و اندر تجرید و انقطاع شأنی عظیم داشت و ابتدای عبارات از حال فنا و بقا او کرد و طریقت خود را جمله اندر این دو عبارت مضمر گردانید. اکنون من معنی آن بگویم و غلط‌های گروهی اندر آن بیارم تا بدانی که مذهب وی چیست و مقصود این طایفه از این دو عبارت متداول چیست. ,

قوله، تعالی: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَماعِنْدَ اللّهِ باقٍ (۹۶/النحل).» ,

و قوله، تعالی: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَیَبقی وجْهُ رَبِّک ذُوالجلالِ و الإکرامِ (۲۶ و ۲۷/ الرحمن).» ,

بدان که فنا و بقا بر زبان علم به معنی دیگر بود و بر زبان حال به معنی دیگر و ظاهریان اندر هیچ عبارت از عبارات متحیرتر نی‌اند که اندر این عبارت. ,

پس بقا بر زبان علم و مقتضای لغت بر سه گونه باشد: ,

مشایخ را رضی اللّه عنهم اندر این معنی هر یکی لطیفه‌ای است به رمز. ,

ابوسعید خراز گوید رضی اللّه عنه، که صاحب مذهب است که: «الفناءُ فناءُ العبدِ عَنْ رُؤْیَةِ العُبودیَّةِ، و البقاءُ بَقاءُ العبدِ بشاهدِ الالهیّةِ.» ,

فنا فنای بنده باشد از رؤیت بندگی و بقا بقای بنده باشد به شاهد الهی؛ یعنی اندر کردار بندگی آفت بود و بنده به حقیقت بندگی آنگاه رسد که ورا به کردار خود دیدار نباشد و از دید فعل خود فانی گردد و به دید فضل خداوند تعالی باقی، تا نسبت معاملتش جمله به حق باشد نه به خود؛ که آن‌چه به بنده مقرون بود از فعل وی، بجمله ناقص بود و آن‌چه از حق تعالی بدو موصول بود، جمله کامل بود. پس چون بنده از متعلقات خود فانی شود به جمال الهیت حق باقی گردد. ,

و ابویعقوب نهر جوری گوید، رحمة اللّه علیه: «صِحَّةُ العبودیَّةِ فی الفَناءِ وَالبقاءِ.» صحت بندگی کردن اندر فنا و بقاست؛ از آن‌چه تا بنده از کل نصیب خود تبرا نکند شایستهٔ خدمت به اخلاص نگردد. پس تبرا از نصیب آدمیت فنا بود و اخلاص اندر عبودیت بقا. ,

آثار علی بن عثمان هجویری

5 اثر از بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم در کشف المحجوب علی بن عثمان هجویری شعر مورد نظر پیدا کنید.